دکتر یوسف اباذری: نقدی بر فربه شدن عرفان
فربه شدن عرفان
نقدی بر دیدگاه های عبدالکریم سروش و رضا داوری
متن زیر گزیدۀ سخنرانی پیاده شده از دکتر یوسف اباذری عضو هیأت علمی دانشکاه تهران است که در تاریخ 30 آبان 1385 در انجمن حکمت و فلسفه (همایش بحران تفکر در ایران) ایراد شده و در آن به نقد دیدگاه های دکتر عبدالکریم سروش و دکتر رضا داوری اردکانی پرداخته شده است.
در پهنۀ فلسفه و جامعه شناسی ایران دو مکتب وجود دارد که تاثیر و نفوذ به سزایی، به خصوص در میان جوانان داشته و دارد. معضلاتی هم که این دو نظریه و مکتب به وجود آورده اند را جوانان می پرسند و به دنبال راه حل برای آن می گردند. یکی از این مکاتب و نظریهها، فلسفۀ پوپر است که دکتر سروش آن را نمایندگی می کند و دیگری، فلسفۀ هایدگر است که دکتر داوری نمایندۀ آن است.
هر دوی این مکاتب و نظریه ها در ایران، به اعتقاد من در حال حاضر به یک نقطه رسیدهاند. یعنی به رغم جنگهایی که با هم دارند، تفاوتی با هم ندارند. و به رغم آشوبهایی که افکنده اند هر دو به یک جا رسیده اند. چون مخاطب فلسفه همواره جوانان بوده اند (سقراط بیشتر با جوانان حرف می زد). این دو مکتب در ایران نیز باید پاسخگوی جوانان باشند، زیرا این مسئله، مسائلی را برای جوانان ایرانی آفریده است. در فلسفۀ پوپر تمایزی میان علم و غیر علم وجود دارد. پوپر، غیر علم یا متافیزیک را به خلاف پوزیتیویستهای مکتب وین، بیمعنا نمی داند، از طرفی دیگر او از نوعی عقلگرایی انتقادی دفاع می کند که دکتر سروش در متن معرفی خود از فلسفۀ علم - که حقی بزرگ بر گردن علوم انسانی ایران داشت... از آن به تجلیل نام می برد و آن را (یعنی عقل گرایی انتقادی) می پذیرد و از تئوری پوپر دفاع می کند، اما با وجود این حمایت، در حوزۀ متافیزیک ایشان پناه برده اند به «عرفان». یعنی عکس آن کاری که در بخش اول و در حمایت از تئوری پوپر کرد. منظور من در این بحث «گفتمان عرفانی» است. با عرفان واقعی کاری ندارم چون در حیطۀ کارم نیست. من از رایج شدن گفتمانی انتقاد می کنم که پای عقلیون را چوبی می داند. عرفان به معنای گفتمانیاش نوعی برخورد بی واسطه با جهان و خداوند است. برخلاف فلسفه که میانجی های بی شماری را برای شناخت و رابطه با خدا و جهان مطرح میکند. میانجی هایی که می باید به شیوهای منطقی اثبات شوند، در عرفان، ما با چنین چیزی روبرو نیستیم. عرفان دنیای حس و وحدت بی میانجی است. در گفتمان فلسفه، انسان موجود عاقلی است که بعد از کانت «خودبسنده» نیز شده است، اما در عرفان این نوع فردیت و عقلانیت وجود ندارد. به خصوص در گفتمان عرفانی روزگار ما که پر از عرفان سرخ پوستی و سیاه پوستی و هندی و یوگایی و آمریکایی ... است. شما مداوم در تلویزیون و رادیو و کتاب و هر جای دیگری می بینید که نوعی از عرفان در حال تبدیل شدن است، از نظر جامعه شناسی این نوع عرفان بازی که فی المثل در هنگام اختلافات زناشویی به دو طرف دعوا توصیه می کند که صبح برخیزید، خوب بیاندیشید و دنیا را گل و بلبل ببینید تا مشکلاتتان حل شود (!)؛ نوعی «دور زدن» مسئلۀ اجتماعی است. دکتر سروش از زمانی که به نوعی از این عرفان پناه بردند، در واقع به نقض دوران اول فلسفه شان در دفاع از «عقل گرایی انتقادی» مشغول شدند.
از سویی دیگر در فلسفۀ هایدگر و به خصوص در دور دوم آن، عناصر انتقادی وجود دارد که به کمک آن می توان از سویههای تاریک و ظلمانی عقل روشن گری مثل علم و زیادهروی های آن همچون تکنولوژی انتقاد کرد. منتها دکتر داوری و خیل طرفداران هایدگر در ایران به هیچ وجه به جنبه های انتقادی تئوری هایدگر توجه نمی کنند و مدام از «وجود» و دیدگاه عرفانی هایدگر سخن می گویند.
بین دو فیلسوفی که در حال حاضر دو جریان متضاد فکری را نمایندگی می کنند در عمل هیچ تفاوتی نیست. حتی بسیاری از اوقات، دکتر سروش با وجود علقه اش به «پوپر»، چنان «محافظه کاری» از خود بروز میدهد که برای من تعجب آور است.
ایشان جنبه های انتقادی فلسفه شان را - ... که البته به دلیل محدودیتهای راسیونالیسم انتقادی پوپر دارای ایراداتی نیز هست - با عرفان در آمیخته اند و با «جامعه» که در دورۀ اول کاری که به آن علاقه مند بودند را وانهاده و به عرفان و معنویت پرداختند. دکتر سروش معتقد است که در طول تاریخ اسلام «فقه» فربه شده است، ولی من فکر نمیکنم که در هیچ دوره ای از تاریخ اسلام «عرفان» تا این میزان فربه شده باشد، دعوای زن و شوهر را قرار است عرفان حل کند، طبیعت را قرار است عرفان رمزگشایی کند، مسائل اجتماعی و سیاسی را قرار است عرفان حل کند... .
این وانهادن عقل به نفع عرفان توسط فیلسوفان، در واقع مسئله ای است که در تفکر امروز ما بحران ایجاد کرده است. دورکیم در صور ابتدایی حیات دینی سعی کرده تا مقولات ذهنی و فلسفی همچون زمان و مکان - که کانت به شیوهای استعلایی فکر می کند که در ذهن ما وجود دارد - را از بطن جامعه استنتاج کند دورکیم استدلال می کند که قصدش از کاویدن صور ایتدایی حیات دینی، پرداختن به دین های بسیار بزرگی است که دارای شریعت، حقوق و قانوناند. دورکیم در همین جاست که به «قانون» و اهمیت آن می رسد. تلاش فیلسوفان ما در واقع برعکس یافته های دورکیم است. ما در اینجا شریعت را به عنوان ساختار حقوقی و قانونی دین، در زیر حجمۀ عرفان خفه کرده ایم و به آن بی توجه بوده ایم. حتی آقای ملکیان هم که سعی کرده اند تا نظامی معنوی - عقلانی بسازند، چنان معنویت را از علم جدا کرده و انسان خالص معنوی درست کرده اند که انگار کافکایی نبوده که در نوشته هایش انسانها حقیقتاً مبدل به سوسک می شوند، انگار داستایوفسکی نبوده که در نوشته هایش «ابله» نمایندۀ قدیسان است، انگار تولستویی وجود نداشته و ... یعنی تمام ادبیاتی که متأسفانه روشنفکران دینی نسبت به آن بی توجه بوده اند به ما گوشزد میکند که رسیدن به معنویت و انسانیت در دوران ما بسی دشوارتر از عرفان زدگی ها، تسویه حسابهای شخصی و پر کردن تنهایی ها با کمک الفاظ لطیف است. [این سخنرانی در سال 1385 ایراد شده و مصطفی ملکیان در دهه نود بر فلسفه تأکید بیشتری دارد و از این مرحله با عنوان ملکیان پنجم یاد می کند. ر.ک به: مهرنامه]
اهمیت حقوق و قانون نشان می دهند که ما باز لازم است، بازگردیم به فقه و شریعت. با یک فتوای فقهی ممکن است هزاران نفر از زندان آزاد شوند یا به زندان بروند اما عرفان احتمالا به درد کسی می خورد که چه در زندان خانه اش و چه در یک زندان معمولی میخواهد زندانی بودن خودش را استعلای لطیف بخشد.
ما باید تلاش کنیم تا نشان دهیم تا دین و سنت ما از ابعاد دیگری برخوردار است که باید به آنها متوسل شد. یکی از این ابعاد، فقه است و دیگری سنت فلسفی ما. دانشجوی فلسفه، علوم اجتماعی، فیزیک و... امروز در خلأ زندگی می کنند. از فلسفه خودش که به زبان عربی نوشته شده، بی خبر است. متأسفانه معلم یا مترجمی نبوده که سنت فلسفه ما را به زبان امروز برگرداند تا ببینیم آیا این فلسفه می تواند به پرسشی از پرسشهای جهان مدرن پاسخ گوید؟
فلسفه، ملکه علوم است و بدون آن، ما همچون نابینایان هستیم بنابر این ما باید در خلال آموزش سنت فلسفی خود و فهم آن راه خود را پیدا کنیم. اما نه با توسل به گفتمان عرفانی که ما را از فلسفه دور می کند.
منبع: روزنامه آیندۀ نو، 11 آذر 1385.
برای آشنایی با دکتر یوسف اباذری، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران اینجا را ملاحظه کنید.
نظر یک مخاطب در سایت دکتر اباذری:
خب من با اقای اباذری احترام میگذارم، ولی شما به این یک صفحه روزنامه میگویید نقد؟ خوشحالید که دکتر سروش را نقد علمی کرده اید؟ لطفا معلوم میکنید که چه چیز را نقد کردید و با چه روشی؟ همین که 20 3 دهه فعالیت فکری یک متفکر را خلاصه کنید در کلمه عرفان و بعد هم اینور و انورش کنید ..این یعنی نقد؟> من واقعا منکر توانایی اقای اباذری نیستم ولی اخر اینجور که نمیشود دکتر جان، تازه این که شما گفته اید کجایش علمی بود...والله ما هم همان زمانهایی که در دانشکده علوم اجتماعی میدان بهارستان درس میخواندیم میدانستیم که وقتی دندان ادم درد میگیرد هیچ فیلسوفی نمیتواند درمانش کند!!!!! ولی از این کشف خود کلاه به اسمان نمی انداختیم...یعنی جناب اباذری فکر میکنند دکتر سروش مساله طلاق را با ارجاع زن و شوهر به دیوان خواج عبدالله انصاری حل میکنند؟...یعنی از نظر اقای اباذری دکتر سروش اینجور متفکریست؟ همین یک سوال را پاسخ بدهید تکلیف نقد شما روشن میشود....اقای دکتر اباذری من نمی دانم که این بلاگرا خودتان مدیریت میکنید و یا علاقه مندانتان...اما به هر حال در حد و شان شما نیست که نقد را اینهمه ساده بگیرید!