ابراهیم ادهم: خواجه غاری در نیشابور (قسمت اول)
خواجه غار(قسمت اول)
او را ابراهیم ادهم گویند. برآن شده ام اطلاعاتی درباب او و مکانی که هم اکنون دردامان بینالودمقبره اونامندکسب نمایم. به انگیزه شناخت این بزرگ مردعازم روستای زیبا و ویلائی هفت غارشدم. پس ازگذر از ویلاهای زیباکه یادآور طبیعت زیبای شمال بود به دامنه کوه رسیدم. ازاین قسمت به بعد تا رسیدن به محل مقبره منسوب به وی باید پیاده طی طریق میکردم. هوابسیارسرد بود و باد خنکی در حال وزیدن. بعد از صعود از کوه دشت وسیع و زیبایی جلوی دیدگانم ظاهرشد. هوا سردتر شد و دانه های ریزبرف شروع به بارش نمودند منظره ای بسیارزیبا و دل انگیز. از بالای دشت که به سمت پایین نگاه میکردی ویلاها با سقفهای رنگی خود نمایی می کردند اما با همه زیبایی انسان را متأسف می کردکه حریم طبیعت چگونه در حال نابود شدن است. به هرحال باید می رفتم و فکرم را معطوف به ابراهیم می ساختم همو که خواجه غار نامندش. بلخ کجا و دامان باشکوه بینالود کجا! ذهنم درحال مرور بود عارف، صوفی و ابراهیم.
ازشوق شناختنش احساس عجیبی داشتم،مقبره ای بربلندای تپه ای برروی سطح صاف سیمانی نمایان بود.کوه قرمزرنگ پشت مقبره بسان قابی زیبا تصویر آن را در خود جای داده بود بعد از حدود یک ساعت به کنار مقبره رسیدم ودر حالی که با خود درباره او میاندیشیدم ابیات حک شده روی سنگ ارامگاه را زمزمه میکردم :
خون خوردم تودرخواب بودی تومثل کوهی دربادبودی
ترسیدم ازابر،ترسیدم ازباد اما تو با باد همزاد بودی
سنگ تازه تعویض شده بود.باخودفکرمیکردم که او هنوزعاشقانی دراین خطه دارد.دراین افکارغرق بودم که در دامنه کوه چوپانی نظرم را جلب کرد به طرف او رفتم واز او درباره این مکان پرسیدم میگفت از زمانی که به یاد دارم این مقبره اینجا بوده وتغییرات آن تا کنون از بین رفتن حصار گلی اطرافش وتعویض سنگ مقبره به تازگی که توسط یک گروه پنج نفره انجام شده است.
با سپاس از راهنمایی های شما استاد ارزشمندم انشالله در رفع نواقص خواهم
کوشید