دکتر بهزاد حمیدیه: سید جواد طباطبایی و راه سوم
یادداشت زیر چند سر نخ در زمینه اندیشه در میان ایرانیان در اختیار ما می گذارد. یکی آنکه خلاصه و برگزیده یک جنبه از اندیشه سید جواد طباطبایی در پیوند امروزی شدن فرهنگ ایران با موانع آن از جمله عرفان و تصوف به دست می دهد؛ دیگر اینکه یک علت در پدیده عقب افتادگی کشورهای اسلامی به خصوص ایران را پیش رو می گذارد. طرفه آنکه نویسنده یادداشت زیر اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه تهران و سید جواد طباطبائی نیز استاد اخراجی همان دانشگاه است. دکتر طباطبائی به خوبی ذیل عبارت جدال قدیم و جدید درباره انحطاط تفکر در ایران اندیشیده و الاهیات مسیحی را نیز می شناسد و مترجم کتاب هانری کربن به نام تاریخ فلسفه اسلامی است که به تازگی با مقدمه ای متفاوت از پیش منتشر شده است. پیگیری اندیشه های طباطبائی را مجالی دگر باید؛ چرا که سخن او از دانشش کمتر است! و دکتر بهزاد حمیدیه نیز یکی از بهترین های حوزه و دانشگاه در ایران امروز است. راستی نظر شما درباره نقد دکتر حمیدیه به دکتر طباطبائی چیست؟
دکتر سید جواد طباطبایی روز 29 آبان ماه 1385 در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، درباره کتاب جدیدش “مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی” به ایراد سخنرانی پرداخت. موضوع اصلی، همان سوال دیرینه روشنفکران یعنی سوال از مشکلات و عقب ماندگی ایران است. این کتاب در واقع ادامه کتاب “دیباچه ای بر انحطاط ایران” است و جلد دوم آن محسوب می شود.
دکتر سیدجواد طباطبایی بر این اعتقاد است که ایجاد دارالسلطنه تبریز و ادامه آن تا نیمه دوم سلطنت ناصرالدین شاه، باعث شد “نخبگان بیشتری دریافتند که نظام سنت قدمایی قادر به حل مسائل ایران نیست.”(1) وی در بخشی از سخنان خود به نقد روشنفکری در ایران پرداخت و روشنفکری ایران را فاقد پشتوانه معرفی نمود. دکتر طباطبایی، تلاش روشنفکران در عصر مشروطه را به دلیل عدم غور در سنت گرانسنگ هزار ساله این دیار سرزنش می کند و ناکامی آنان در بسط و تعمیق تجدد را طبیعی می داند. او افزود: “روشنفکران، سنت را بدون فهم منطق حاکم بر آن رد کردند. بی توجهی به منطق سنت سبب شد که روشنفکری ما در خلا ایجاد شود.”رشد در خلا" آفتی است که طباطبایی بدان تاکید بسیار دارد. او معتقد است که روشنفکران ایرانی در آستانه تجدد ایستادند و بحران پیش روی را دیدند، اما درک درستی از نحوه تعامل با پیشینه و حتی دنیای پیش روی خویش نداشتند. وی تصریح کرد: “در حالی که روشنفکران ما باید با نظام سنت قدمایی ائتلاف کنند یا از دل مبارزه با آن مفاهیم جدیدی را تولید کنند، بدان کم اعتنا و حتی بی اعتنا بوده اند.” وی روشنفکری عرفی را به جسدی تشبیه کرد که یک دهه پس از انقلاب 57 به خاک سپرده شد. اما در باب سرنوشت روشنفکری دینی نیز معتقد است که تفاوت چندانی با روشنفکری لائیک ندارد. وی با تاکید بر ادعای روشنفکران دینی در باب ایستادن بر مبنای خوانشی مدرن از سنت، آنان را نیز در خلا‡ ارزیابی می کند و می افزاید: “... روشنفکری دینی نه منطق مناسبات جدید را درک کرده و نه ساختار ذهنی انسان جدید را به درستی فهمیده است. بنابراین، مفاهیم تولید شده ذهن متجدد را نمی تواند هضم نماید.” او راه حل بحران کنونی روشنفکری دینی را پرسشگری و تلاش برای تبیین دقیقی از سنت در جهت ائتلاف با سنت می داند. آنچنان که روشن است، دکتر سید جواد طباطبایی با شوریدنی تند علیه دو پارادایم روشنفکری، یعنی پارادایم روشنفکری لائیک و پارادایم روشنفکری دینی، هر دو را به (misunderstanding کج فهمی یا بدفهمی سنت و مدرنیته) متهم نموده، با برافراشتن پرچم اپوزیسیون، خود، مدعی پارادایمی جدید می شود. مختصات این پارادایم سوم روشنفکری چیست؟
این “انحراف الهیات و متافیزیک” که با ورود مبحث نبوت در اندیشه سیاسی، مفهوم مصلحت عمومی را به محاق برد، در قرون بعد به عرفان گرایی بدل شد یا در قالب آن توسعه یافت. به نظر سید جواد طباطبایی، “بنیانی ترین مانع رشد و بالندگی اندیشه های جدید”، عرفان زدگی نخبگانی بوده است که باعث غرب ستیزی و بازگشت به هویت سنتی شد.(4) او برای اثبات این مدعا در اندیشه سیاسی به مورد میرزای نائینی اشاره می کند و معتقد است او با ابتنای آموزه های سیاسی بر عرفان، ایده های نوگرایانه خود را با بن بستی جدی مواجه ساخت.(5) سید جواد طباطبایی حتی علی شریعتی و جلال آل احمد را نیز به درآمیختن عرفان گرایی سنتی با ایده های سوسیالیستی و ایجاد ملغمه ای اندیشه سوز متهم می کند. او در کتاب درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران (1372، ص208) می نویسد: “اندیشه عرفانی ناتوانی و ناسازگاری خود را با اندیشه سیاسی... آشکار ساخته و راهی را در پیش گرفته است که از بنیاد با اندیشه سیاسی و مصحلت بینی ناگزیر آن بیگانه است.”(6)حال می توان با دقت بیشتری درباره پارادایم روشنفکری طباطبایی سخن گفت. او معتقد است باید مدرنیته و سنت را به دقت بشناسیم (کاری که دو پارادایم قبلی روشنفکری از آن غافل بوده اند.) در این بازشناسی مکشوف می شود که “شکاف های ایجاد شده در نظام سنت قدمایی” جز با کمک تجدد ترمیم نمی شود. به علاوه، از آنجا که اصولا اندیشه عرفانی، با اندیشه سیاسی ناسازگار است، باید “سنت گرانسنگ هزار ساله این دیار” کنار گذارده شود. در واقع، می توان چنین فهمید که به عقیده دکتر سید جواد طباطبایی، “عرفان زدگی نخبگانی” و “داخل کردن مسئله دینی نبوت در اندیشه سیاسی”، همان عوامل اصلی ای هستند که نظام سنت قدمایی را دچار شکافها نموده، امتناع تفکر سیاسی را ایجاد کرده اند. اما نهایتا طباطبایی معتقد است: “بحث توسعه در نهایت جز با تکیه بر تجربه غربی ممکن نیست.”(7)از نظر طباطبایی، “تجدد دو عنصر اصلی و اساسی در غرب دارد:1 - خرد دموکراتیک (از ماکیاولی به این طرف) یعنی حاکمیت منبعث از مردم و به کار گرفتن عقل مردمی در تمامی امور معیشتی مردم، روابط، مناسبات و فرهنگ مردم، 2- خرد تکنولوژیک؛ یعنی باید این فکر در ما رسوخ کند که از کلیه منابع، بهره برداری عقلانی کنیم.”(8) این سخن با توجه به مطالب پیشین بدان معناست که دموکراسی سکولار (خالی از مباحث نبوت و مباحث عرفانی نظیر قطب و انسان کامل)، همان چیزی است که ما امروزه بدان نیاز داریم تا هم سنت خود را حفظ کنیم و هم به درستی وارد مدرنیته شویم بدون آنکه در خلا‡ قرار گرفته باشیم.اگر بخواهیم به اجمال، پارادایم روشنفکری طباطبایی را مورد انتقاد قرار دهیم، باید به نگرش او از سنت اشاره کنیم. گویی سنت در نگاه دکتر طباطبایی، ذاتا با تفکر الهیاتی و عرفان آمیخته و توام نیست و می توان سنتی منهای این عناصر را تصور کرد.
از سوی دیگر می توان دید که به اعتقاد طباطبایی، نوستالژی روحی و روانی نسبت به آداب و رسوم قدیمه و لزوم حفظ رسوم ملی مطلوب و بی ضرر، کژتابی است که دامنگیر بسیاری روشنفکران از جمله سید حسن تقی زاده شده است، اما لازمه تجدید فلسفی و تجدد در اندیشه ایرانی، دوری از آن است.(9) اما این مدرنیته پرستی طباطبایی، مآلا چه چیزی برای سنت (یعنی همان چیزی که به اعتقاد وی باید بدان توجه فراوان نمود تا مدرن شدن در خلا‡ شکل نگیرد) باقی می گذارد؟!سخنان دکتر سید جواد طباطبایی در همایش انقلاب مشروطه(10) نیز موید همین تحلیل (تصویر خاص طباطبایی از سنت) است. وی در آنجا تاکید نمود: “باید از اینکه پروژه علمایی مانند آخوند خراسانی، علامه نائینی، محلاتی و ... را ادامه ندادیم و به تجربه های درخشانی مانند مجلس اول در تبدیل فقه به قانون توجه نکردیم از خود انتقاد کنیم، نه اینکه به حرف های روشنفکران توجه نکردیم و صاحب مشروطه ایرانی شدیم.” او از آخوند خراسانی، نائینی و محلاتی تجلیل می کند، زیرا “به بحث اندیشه سیاسی جدید نزدیک می شوند و نظریه مصالح عمومی را طرح می کنند.” قطعا ادامه پروژه آخوند خراسانی و علامه نائینی می توانست ثمرات بسیار شیرینی به بار آورد، اما باید دقت نمود که این ثمره، ظهور و بروز هرچه سریع تر نظام اسلامی مبتنی بر ولایت فقیه بود و نه نظام دموکراتیک سکولار. حمایت بی دریغ علمای نجف خصوصا آخوند خراسانی از مشروطه، نباید کسی را به این خطا بیفکند که آنان نافی ولایت فقیه و حامی حکومت مردم بر مردم بودند. تفصیل این مطلب را در سلسله یادداشت های انتقادی ام علیه کتاب دکتر محسن کدیور راجع به آخوند خراسانی بیان داشته ام.
پی نوشتها:
1- روزنامه کارگزاران، چهارشنبه 15/9/1385، ش178، ص11 تحت عنوان “در آستانه ستیز با بساط کهنه”
2- همان
3- علی اصغر حقدار، پرسش از انحطاط ایران، بازخوانی اندیشه های دکتر سید جواد طباطبایی، تهران، نشر کویر، 1382، ص 122و 123
4- همان، ص 66
5- همان، ص 67، به نقل از کتاب سید جواد طباطبایی با عنوان قدرت سیاسی در اندیشه ایران از فارابی تا نائینی، ص 140
6- همان، ص 69
7- همان، ص 169
8- همان، ص 170
9- همان، ص 79
10- روزنامه شرق، شماره 828، دوشنبه 16/5/1385، صفحه آخر
منبع: روزنامه رسالت، 4 دی 1385.
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1302719
دکتر طباطبائی اکنون مدیر گروه فلسفه مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی است. گفتگویی بسیار جالب از دکتر طباطبائی را می توانید در اینجا ببینید.