داریوش شایگان: زندگی و مرگ در طول زندگی
شاعر بزرگ [آلمانی] ریلکه، چنین تصویری از مرگ ارائه می دهد: "در بطن زن آبستن، در پس چهره ی خسته و مهربانش، دو میوه در شرف تکوین است: یکی مرگ و دیگری زندگی". مرگ جزئی از زندگی است و مرگ و زندگی جفت یکدیگر هستند و همان لحظه ی ورود به عرصه ی حیات، مرگ آغاز می شود. در واقع هر روزی که زنده ایم، یک روز از مرگ دزدیده ایم. موقعی که جوانی، اصلا به مرگ فکر نمی کنی، فکر می کنی تا ابد هستی؛ پا که به سن می گذاری، مرگ را درک می کنی و می فهمی اش. من به زودی هشتاد ساله می شوم، عمر مفیدم را کرده ام. از هفتاد به بالا می دانی که به سوی مرگ می روی. این است که حالا برای من مرگ رهایی است. پرونده بسته می شود و تمام!
... مرگ برای آدم مدرن امروز هم چنان یک مسئله است، چون نسبت به آن چه با آن می آید، ناآگاه است. اما می توان همه ی این نگرانی ها را هم کنار زد و خیامی زندگی کرد و دم را غنیمت شمرد. من به چنین نگاهی بسیار اعتقاد دارم و خیامی ام. می توان همچون خیام و رواقیون، با مرگ بسیار راحت کنار آمد. البته آنهایی که اهل عرفان هستند، معتقدند که اگر به مقام فنافی الله و بقا بالله برسید، جاویدان شده اید. اما من نه عارفم و نه به حد مولانا رسیده ام. یا به قول هندی ها می توانید به مرحله ای برسید که مرده اید و "زنده ی آزادید". در حکمت مشرق زمین و مقداری هم در غرب، راه هایی برای جاودانگی از طریق ریاضت وجود دارد. یوگی واقعی "زنده ی آزاد" است، یعنی مرده و زنده است، جاودانگی یعنی این. برای همین در عرفان اسلامی به مرگ می گویند قیامت وسطی؛ یعنی قیامتی که در قید حیات آن را تجربه می کنید، بعد از آن تجربه هم مرده اید و هم زنده. این ایده آل و آرمان بزرگ عرفان مشرق زمین است. اما میان من و یک هندویی که در جهان اساطیری اش زندگی می کند، فرق است. یک میلیارد هندی در اساطیر زندگی
می کنند نه در واقعیت! برای هندو، رنج بردن، مقدس است چون هرچه بیشتر رنج بکشی و فقر به تو فشار بیشتری آورد، باعث می شود که کارما آب شود، دفع شود، و زندگی بعدی بهتری داشته باشید. عجیب است که در هند، از هتلی معروف مثل تاج محل بیرون می آیی و می بینی گداها آنجا نشسته اند و هیچ احساس غبن و غیظی هم نسبت به تو ندارند. خیلی عجیب است. باید مغبون باشند، اما غبنی ندارند و رضایت دارند از فقرشان. این از اعتقاد خاص آنها به زندگی و مرگ می آید.
من تجربه های مختلفی را در زندگی ام داشتم ، اصلا مغبون نیستم و همه کاری کرده ام! یوگی باز بودم و دنبال جوکی ها و جن گیرها هم رفتم. با علامه ها حشر و نشر داشتم. به این نتیجه رسیدم که شاید حقیقتی در بسیاری ریاضت ها نهفته است. اما فرق بین عرفان و شارلاتانیسم فقط یک تار مو است. خیلی راحت
می شود از دل این عرفان، یک راسپوتین درآید! نمی گویم که در این ریاضت ها حقیقتی نیست، شاید یوگی ها باشند که بتوانند چهل روز تمام، سیستم پاراسمپاتیک خودشان را کنترل کنند. پاراسمپاتیک همان سیستمی است که کنترلی روی آن ندارند. آنها می توانند ضربان قلبشان را آن قدر پایین بیاورند که مرده محسوب شوند. آدم با نیروی درونش خیلی کارها می تواند بکند، اما انجام این کارها مستلزم تیپ خاصی از زندگی است که من هیچ وقت نخواستم آن نوع زندگی را داشته باشم.
... ابدا [و] اصلا نمی خواهم جوان شوم. در این سن برایم افقها بازند، اما در جوانی اصلا افقی گشوده نیست. در یک گردابی به سر می بری که نمی دانی، چه
می شود و به کجا خواهی رسید. به محض اینکه به سن ما برسید، گویی سناریو را یک بار خوانده اید، می دانید آخرش چیست. تکرار دوباره ی صحنه ها حوصله
می خواهد. این که جوانی بازگردد و درس بخوانم و آینده ام چه بشود و ... این که آن ترسها و دلهره ها باز تکرار شوند، برایم هولناک است. در سنین 55 ـ 60 دلهره ها و اضطراب ها می رود. چرا باید به دوره ی دلهره ها و اضطراب ها بازگشت؟
... شیوه ی ریلکه در مواجهه با مرگ را نیز می توان شیوه ای قهرمانانه نامید. انسانی که با طرح مداوم مسائل و اضطراب ها و مشکلات، هشیاری اش را به حد جنون می رساند و اصالت و صداقتش را تا حدی بیمارگونه بالا می برد... کتاب دیگری که بر من تأثیر گذاشت هم کتاب شعرهایی است که ریلکه در پاریس و تحت تأثیر بودلر سروده است. ریلکه در دیوان شعرش می گوید: "خدایا به هر کس مرگ اصیل خودش را ده، مرگی دمساز با زندگی اش" یعنی مرگ هرکس به زیبایی زندگی اش باشد. این بهترین آرزویی است که می توان داشت.
... من هر روز صبح که بیدار می شوم، فکر می کنم چرا زنده ام و فکر می کنم یک معجزه است دوباره بیدار شده ام. همان طور که در ایران همین که هر روز صبح شیر آب را باز می کنم و آب هست و گاز و برق هم قطع نشده به یک معجزه می ماند (با خنده)!... من فکر می کنم زندگی من پر و راحت بوده و من دیگر از دنیا طلب ندارم و هر چه را می خواستم، گرفته ام. می دانم که خیلی ها از ز زندگی و دنیا طلبکارند. از آن کینه دارند و دلخورند. این بیماری در روشنفکران زیاد است، اما من خوشبختانه به آن مبتلا نیستم...
********
"پرونده بسته می شود و تمام"
گفت و گویی با داریوش شایگان و بهمن فرمان آرا
اندیشه پویا ، شماره 17، تیر ماه 1393
اگر مثل ایشان دوران جوانی را خوب وسفید گذرانده باشید مطمئن باشید در سنین بالا هیچ نگرانی و ترسی از مرگ نخواهید داشت.