بزرگترین محفلهای عرفانی در دهه 60
روحیه ایثار و دیگران را بر خود مقدم دانستن در حد اعلی از خصوصیات یک عارف است که در رزمندگان وجود داشت. اما اگر به طور خاص بخواهم بگویم کسانی بودند که به مراحلی از عرفان مانند پیش آگاهی از مرگ رسیده بودند. سال شصت و چهار بود. من سال آخر متوسطه بودم و اوقات فراغت را به خواندن کتابهای درسی مشغول میشدم که در صورت امکان در کنکور 65 شرکت کنم. دوستی به من گفت سید جلیل شفیعیان از بچه های فریدن را می شناسی؟ گفتم دورادور. گفت او هم رشته توست و می توانید با هم بخوانید. مدتی با سید هم درس شدم . نمونه کامل یک انسان متخلق. گویی فرشته ای بود در قالب یک انسان. هم نشینی با او برایم نعمتی بود. کنکور سال 65 را در سنندج دادیم. خود این کنکور داستان مفصلی دارد که چگونه از کوهستانهای کردستان عراق به سنندج آمدیم و کنکور دادیم و برگشتیم. چند ماه گذشت تا روزی که زمان انتخاب رشته بود. از قضا باز هم گردان ما در ماموریت بود و این بار در جاده فاو به ام القصر. با مساعدت فرمانده قرار شد به سرعت به اصفهان برویم و انتخاب رشته کنیم و به سرعت به منطقه برگردیم. به سید گفتم آماده شو تا با هم برویم و برگردیم. گفت نمی آیم هرچه اصرار کردم قبول نکرد. من هم بناچار به تنهایی به اصفهان رفتم و برگشتم. در مقر لشگر به محل گردان رفتم تا از آنجا با اولین وسیله به خط مقدم بروم. وقتی وارد شدم به ناگهان گویی آسمان بر سرم فرو ریخته باشد گیج و منگ و آشفته شدم. عکسش را بر دیواراتاق دیدم که با همان چهره روحانی می خندید. من نفهم تازه فهمیدم چرا آن همه اصرار من برای رفتن به اصفهان و انتخاب رشته بی نتیجه بود. دوستان همسنگرش برایم گفتند که از روز قبل سید حال دیگری داشت. لباسهایش را عوض کرد و لباس مرتب و تمیزی پوشید. عصر با همان آب تانکرهای خط حمام مختصری کرد و خود را معطر کرد و به دوستان همسنگرش اعلام کرد که امشب به وصال یار خواهد رفت. دوستان حرف او را به شوخی گرفته بودند. او فرمانده دسته بود و پاسبخش. هنگام پست چندین بار به سنگرها سر زده بود و در دقایق آخر دوستانش به حالت شوخی گفته بودند که پس چرا شهید نشدی اوهم لبخندی زده و گفته بود چند دقیقه هنوز مانده و از سنگر دور شده بود و بال در بال فرشتگان گشوده و مرا حسرتی بر دل گذاشت که تا آخر عمر از دلم بیرون نمی رود. الان هم که اینها را می نویسم سیل اشک از چشمانم روان است. از این ها کم نبودند .....
خاطره جناب آقای مسعود فروتن، وکیل دادگستری و رزمنده دهه 1360 از اصفهان