خواجه غار(قسمت اول)
او را ابراهیم ادهم گویند. برآن شده ام اطلاعاتی درباب او و مکانی که هم اکنون دردامان بینالودمقبره اونامندکسب نمایم. به انگیزه شناخت این بزرگ مردعازم روستای زیبا و ویلائی هفت غارشدم. پس ازگذر از ویلاهای زیباکه یادآور طبیعت زیبای شمال بود به دامنه کوه رسیدم. ازاین قسمت به بعد تا رسیدن به محل مقبره منسوب به وی باید پیاده طی طریق میکردم. هوابسیارسرد بود و باد خنکی در حال وزیدن. بعد از صعود از کوه دشت وسیع و زیبایی جلوی دیدگانم ظاهرشد. هوا سردتر شد و دانه های ریزبرف شروع به بارش نمودند منظره ای بسیارزیبا و دل انگیز. از بالای دشت که به سمت پایین نگاه میکردی ویلاها با سقفهای رنگی خود نمایی می کردند اما با همه زیبایی انسان را متأسف می کردکه حریم طبیعت چگونه در حال نابود شدن است. به هرحال باید می رفتم و فکرم را معطوف به ابراهیم می ساختم همو که خواجه غار نامندش. بلخ کجا و دامان باشکوه بینالود کجا! ذهنم درحال مرور بود عارف، صوفی و ابراهیم.