دو غزل از دو شاعر بزرگ ایرانی، یکی مشهور و
دیگری مغفول!
"غزلی از سنایی غزنوی"
عاشق مشوید اگر توانید-----------تا در غم عاشقی نمانید
این عشق به اختیار نبود--------- -دانم که همین قدر بدانید
هرگز مبرید نام عاشق--------- ----تا دفتر عشق بر نخوانید
آب رخ عاشقان مریزید------- -----تا آب ز چشم خود نرانید
معشوقه وفا به کس نجوید-- --هر چند ز دیده خون چکانید
اینست رضای او که اکنون---- ----بر روی زمین یکی نمانید
اینست سخن که گفته آمد---گر نیست درست بر مخوانید
بسیار جفا کشید آخر---------- ------او را به مراد او رسانید
اینست نصیحت سنایی----------عاشق مشوید اگر توانید!
***