گروه عرفان نیشابور در اشعار ابراهیم شمشیریان
ابراهیم شمشیریان شاعر 43 ساله خراسان و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته عرفان اسلامی در دانشگاه آزاد نیشابور است. دست کم دو مجموعه شعر از او با نامهای غزلهای شیشه ای و سفرنامه مسافران ملکوت (خاطرات جنگ ایران و عراق) در سالهای 1388 و 1389 به چاپ رسیده اند. با آنکه فضای رسمی دانشگاه اجازه استفاده بیشتر از ایشان را در کلاس نمی داد، اکنون برخی از شعرهای ایشان که درباره گروه عرفان یا مقولاتی عرفانی است را در اینجا منتشر می کنیم. لازم می دانم از اینکه اشعار خود را در اختیار وبلاگ گروه قرار دادند از ایشان سپاسگزاری کنم.
عرفان خراسان
جوان را پیـر ره ارشاد می کرد
دلــش رااهل بادابــاد می کرد
به نرمی با زبان مهـــــرورزی
شکاردل چنان صیــاد می کرد
سخن ازســالهای دور ونزدیک
ازعمر رفته تا هشتـاد می کـرد
جــــوان مستعـــــد معرفت را
چـوشبنم غنچه رابنیاد می کرد
درآن ایــــام ظلم و عهــد بیــداد
دلش راخـــاستگاه دادمی کرد
اگرچه درضمیرپـاک شــــاگرد
هیاهویی غریب فریاد می کـرد
وذره ذره درجــــان و وجودش
ازایمان خانهای ایجاد می کــرد
سخن تاباب طبعش گردد،استاد
ازعرفان خراسان یاد می کـرد
****
دانشگاه عشق
روزنی از رمـــزوراز آفــرینش بـاز شـد
ثبت نام کردیم ودانشگاه عشق آغـازشد
جلوه گرشدپرتویی ازحسن عالمتاب دوست
محتوا باحس وحال سینه ام دمســاز شد
تـــــرم اول فلسـفـــه درس و شعاع مشرقی
با اشارت های عرفان گونه ای، اعجازشد
درپــــژوهش های احوالات اهل شوروحال
آسمـــــــان شـــوق دریــــای نیازونــازشد
تشــــنه لب در وادی داغ عطشناکی عشق
کم کمک میــل رهایی جلوه کـرد،ابرازشد
جان قابل بایـدو با جذبه ای ازسوی دوست
تاتــوانی وارددنیـــــای رمـــــز و رازشد
****
نوردرعرفان
درس عرفان بیشترذوق وشهــــودوشــــوربود
واحــــدی ازدرسهامـان رنگهای نوربود
جان پُـــراز«اُنظرالیک» اودر مقام «لن تران»
وادی سینــــا وموســـی وزمین طــوربود
هرچه میخوانــدیم بیشتـــرتشنـــه حق میشدیم
چشمه آب حقیقت ابتـــــدایش شــــوربود
گرچه هر رنگی به نوعی جلوه گاهی خاص داشت
درنهایت ازصفات حضرتش منظـوربود
دردلــــم غوغــــاوفریـــاد وهیـاهویی عجیب
آستان گفتگوخاموش وسوت وکـوربــــود
این بهشت عــافیت زایی که میخواندیم درآن
شهرعرفان وادب وادی نیشابــــــوربـود
*****
فاش میگویم بدورازخوف وبیم
ازطریق حق صراط مستقیم
روزی اش شدجنت المآوای حق
هرکه شد در وادی عزت مقیم
بی خبرازمنزل قرب خــداست
کاسب افتاده در بـــازار سیم
سالک کوی ولایـــش شـوببین
درکــــدامین رتبه ازاین دولتیم
غورکن درشرح حال عـارفان
جستجویی کن دراصحاب الرقیم
پای نه دروادی شـــوق وطلب
بــــاتوکــــل دورازانـــدوه وبیم
چند واحد پاس کن عـرفان را
بـــازبــان دل نه لام ومیم وجیم
طعم فیض ازمحضــراستاد بر
بـــاتـــآمل پــای نه دراین حریم
هرچه میخوانــدیم بیشتـــرتشنـــه حق میشدیم
چشمه آب حقیقت ابتـــــدایش شــــوربود
دردلــــم غوغــــاوفریـــاد وهیـاهویی عجیب
آستان گفتگوخاموش وسوت وکـوربــــود
این دو بیت خیلی قشنگ و البته حقیقی (واقعی؟) بود !