دکتر کریم مجتهدی: احیای سنت بدون تفکر نمی شود
احیای سنت بدون تفکر نمی شود
گفت و گو با دکتر کریم مجتهدی
منوچهر دین پرست
دکتر کریم مجتهدی، (استاد فلسفه غرب دانشگاه تهران) بیش از 40 سال است که به کار فلسفی مشغول است و توانسته طی این سال ها آثاری را به رشته تحریر درآورد و دانشجویان متعددی را نیز تربیت کرده است. کتاب افکار لایبنیتز دکتر مجتهدی به تازگی منتشر شده و ایشان توانستند سه گانه افکار هگل، کانت و لایبنیتز را به جامعه ایرانی عرضه کنند. این کتاب بهانه یی شد تا با ایشان گفت وگویی کنیم. اما بحث تنها به لایبنیتز اکتفا نکرد و او در میانه بحث تاکید کرد که «اعتقاد به گزینش های درست در جامعه ما وجود ندارد. دانشجوی من اعتقاد ندارد که اگر درست کار کند، کار درستش تشخیص داده می شود. ما لیاقت ها را درست تشخیص نمی دهیم و بر اساس لیاقت ها گزینش نمی کنیم... .»
پس از نگارش کتاب هایی در حوزه های تفکر ایران، مثلادرباره سیدجمال اسدآبادی یا فلسفه و تجدد، در یکی، دو سال اخیر کتاب هایی همچون «افکار کانت»، «افکار هگل» و اخیرا «افکار لایبنیتز» را منتشر کرده اید. همانطور که می دانید نقدهایی نیز، بویژه بر کتاب افکار هگل وارد شده است. به نظر شما نگارش کتاب فلسفی از فلاسفه غربی به زبان فارسی چه ویژگی ای باید داشته باشد که برای دانشجویان و علاقه مندان فلسفه سودمند باشد؟
ابتدا یک نکته درباره قسمت اول پرسش تان بگویم. کتاب های من، بر خلاف باور شما، متنوع نیستند. کمتر کسی مثل من خطی واحد و غیرمتنوع را ادامه می دهد. اگر راجع به سیدجمال یا داستایفسکی کتاب دارم، اینها جزو مسائلی بوده که همواره ذهن مرا مشغول به خود کرده است. برای من سید جمال، نشانه یی از نحوه آشنایی ایرانیان با تفکر جدید است و خود این موضوع را نیز من در کتابی مستقل بسط داده ام. پس همه اینها در بطن تحقیقات من جای داشته اند و از یک دغدغه مرکزی ناشی شده اند که حول و حوش این نکته بوده است: تفکر تفنن نیست، تفکر می تواند نجات بخش باشد. تفکر تاثیر زیربنایی دارد و بر سرنوشت یک جامعه تاثیر می گذارد. همه اینها بر اساس نوعی خوشبینی به جامعه است. اما درباره کتاب های اخیرم... این کتاب ها هیچ منافاتی با کاری که من قبلاشروع کردم، ندارند. همه آنها در بطن مجموعه برنامه ریزی های ذهنی من است. راجع به آن انتقادها هم بحث نمی کنم. به نظر من اصلاانتقادی صورت نگرفته است. کتاب «افکار هگل» را نخوانده نقد کرده اند. به جای کتاب خود مرا نقد کرده اند. پس به نظر من اصلا نقدی نبوده است .
بهتر نبود پاسخی علمی و دقیق می دادید؟
نه اصلا! وقتی جهل طرف بسیط است ابدا! من وقتی پاسخ می دهم که جهل طرف مرکب باشد. حالابرگردم به بحث. چه اصراری هست ما ایرانی ها راجع به هگل و کانت و لایبنیتز مطالبی بشنویم؟ با این 40 سالی که در ایران کار فلسفی کرده ام و قبل و بعد از انقلاب معلم بوده ام و با جوانان درگیر بوده ام و با امتیازات و جنبه های منفی فرهنگ و روح شان مواجه شده ام، فهمیده ام وقت آن رسیده که به دور از شعار و فضل فروشی و جست وجوی مقام، با مسائل بنیادی خودمان روبرو شویم. من فلسفه غرب را تدریس نمی کنم که آن را بقبولانم یا فلاسفه غرب را بقبولانم. من نه کانتی ام، نه هگلی ام، نه لایبنیتزی. می خواهم خودم را با مسائل امروزی درگیر کنم و با این درگیری به روشن سازی وضع خودمان بپردازم. نه اینکه با کانت خواندن کانتی شوم. شاید از این رهگذر با مسائل روزمره خودمان روبرو شویم .
آیا به نسبت میان فلسفه غرب و تفکر در ایران اشاره دارید؟
بله! زیرا به نظر من فاجعه بزرگ این نیست که فلسفه غرب می خوانیم یا فلسفه اسلامی می خوانیم. بلکه فاجعه اصلی این است که تفکر نمی کنیم .
چطور می گویید ما تفکر نمی کنیم؟
زیرا ما در زمینه تفکر سطحی نگری هستیم. پیش تر سنت بود که با روحیه ما، روحیه اجدادمان و پدران مان عجین بود. این سنت اکنون مضمحل شده و دیگر در صورت اصیلش وجود ندارد، یعنی ما هنوز سنتی داریم اما این سنت صورت کاذب یافته است. این صورت کاذب همان سطحی نگری است .
آیا می توان احیایش کرد؟
احیای سنت بدون تفکر نمی شود، با سطحی نگری نمی شود، با تکرار موبه موی گفته های آن نمی شود. اینجا فلسفه غرب ابزارهایی به ما می دهد تا امکانات زیربنایی فلسفه خودمان را جست وجو کنیم. پس من که تخصص ام فلسفه غرب است، می خواهم امکانات زیربنایی فلسفه خودمان را پیدا کنم. وضعی که در قرون وسطی، غرب نسبت به فلسفه ایرانی ـ اسلامی ما داشته است، همان وضعی است که ما الان نسبت به فرهنگ و فلسفه آنها داریم. در قرون 12 و 13 توجه به فارابی و ابن سینا و ابن رشد زیاد بوده. چیزی که اخیرا دارم می بینم، نقش اینها در احیای تفکر و سنت غربی است. مرکز توجه به ابن سینا، فلورانس بود و مرکز توجه به ابن رشد پادوآ: و تقابل این دو رنسانس را به وجود می آورد .
درباره سوال اول و درباره ویژگی های کتاب های فلسفی بر جنبه کارکردی تاکید کردید. آیا این جنبه کارکردی قرار است راهی باز کند یا آگاهی بخشی کند؟ در عین حال، ما سه شکل نوشتن کتاب داریم: ترویجی، پژوهشی و آموزشی. کتاب های شما در کدام یک از این انواع قرار می گیرند؟
آگاهی بخشی کردن یعنی همان باز کردن راه. نه حتی راهی جدید. بلکه فقط بازکردن یک راه. در هر حال، کتاب های من هیچکدام شان کاملاآموزشی و تدریسی نیستند. مثلابا کتاب هگل نه می توان افکار هگل را آغاز کرد و نه می توان به آنها خاتمه بخشید. شاید بتوانید فیلسوف بزرگی را در یک کتاب کاملاشرح دهید، اما نباید این کار را بکنید. این کتاب قرار است شیوه نگاه جدیدی به جهان را موجب شود. پس این کتاب ها صرفا آموزشی نیستند. ترویجی هم نیستند. همان ابتدا گفتم که نمی خواهم هیچ یک از این فیلسوفان را ترویج کنم. فقط می خواهم این نکته را ترویج کنم که شناخت افکار عمیق به شناخت امکانات آتی و هویت ما کمک می کند. از زمان سقراط تا امروز شعار هر فیلسوفی این است: «دانستن خیر است». این فلاسفه به ما دانستن و عشق به دانستن را می آموزانند. عمیق ترین قسمت کتاب هگل آنجاست که هگل به افلاطون باز می گردد: شناختن به یاد آوردن است. اما آنچه فراموش کرده ایم، فلان قضیه اقلیدس نیست. آنچه باید به یاد آوریم، عشق به دانستن است. فلسفه یعنی همین. اگر کانت بخوانید و فقط کانت بلد باشید، دیگر فلسفه نخوانده اید. باید عشق به پژوهش و جست وجو داشته باشید. من به اصالت معنا و آرمان انسانی اعتقاد دارم. در برابر آنچه به من نسبت داده شده، صریحا تاکید می کنم: این به یادآوردن آرمانی انسانی است. من از اینکه بگویند به آرمان انسانی باور دارم، خرسند هم می شوم .
شما اساسا به نقدها جواب نمی دهید، نه؟
نقدی در کار نبوده. فحاشی کرده اند. اصلانقد نبوده. اما از این قضیه بگذریم. در هر حال، اعتقاد به گزینش های درست در جامعه ما وجود ندارد. دانشجوی من اعتقاد ندارد که اگر درست کار کند، کار درستش تشخیص داده می شود. ما لیاقت ها را درست تشخیص نمی دهیم و بر اساس لیاقت ها گزینش نمی کنیم. الان مثل دوره سوفیست ها، هر که بهتر حرافی کند، قلم زیباتری داشته باشد و بهتر فحش بدهد، برنده است: نه کسی که بهتر تحلیل یا تفکر کند .
آیا به نظر شما، درست است که استاد فلسفه نسبت به تعدادی از مسائلی که در جامعه رخ می دهد، باید احساس مسوولیت داشته باشد؟ شاید درست به همین خاطر که فلسفه خوانده است ...
مسوولیت درجات دارد. من مسوول آسفالت خیابان نیستم، مسوول گرد و غبار و آلودگی هوا هم نیستم. من مسوول بدفهمی ارسطو و افلاطونم .
آیا به همین دلیل نباید این نقدها را پاسخ بدهید؟ این بدفهمی ها؟
من نباید از شخص خودم دفاع کنم. این مسائل برای من شخصی نیست که بخواهم از خودم در برابر آنها دفاع کنم .
وجه فکری لایبنیتز را چگونه می بینید و مناسبت آن برای ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
لایبنیتز فیلسوف مشکلی است. از کانت و هگل هم دشوارتر است. به نظر من، دلیل این دشورای معلم نبودن لایبنیتز است: در حالی که مثلاکانت و هگل هر دو معلم بوده اند. معلم مجبور است متناقض سخن نگوید و کتابش انسجام درونی داشته باشد و... اما لایبنیتز درگیر چنین اجبارهایی نبوده .
حتی از میان همه کتاب هایش تنها تئودیسه یا عدل خداوند در زمان حیاتش چاپ شد. اما به نظر من لایبنیتز برای شرایط فعلی ایران بسیار مهم است، زیرا اکنون ما، مثل لایبنیتز، در شرایط گسستگی فرهنگی به سر می بریم. بگذارید مساله را روشن تر کنیم. عقربه های ذهنی متفکر قرون وسطی بین وحی و عقل در حرکت بود. در سنت ما این دو سویه به ترتیب به اشعریه و معتزله راه می برند. اما در عصر جدید دغدغه ها این نیست. عقربه ذهنی فیلسوف عصر جدید بین علوم جدید و سنت در نوسان است. اگر به هرکدام از آنها بطور کامل بچسبد، دیگری را از دست خواهد داد. حالالایبنیتز کسی است که مذبوحانه جان می کند تا بین این دو هماهنگی ایجاد کند. خود لایبنیتز جزو بنیانگذاران علوم جدید است و از آن طرف عدل الهی را می نویسد و مدافع سنت اعتقادی گذشتگان خویش است، زیرا وی می داند که اگر این گسستگی فرهنگی را از بین نبرد، سلامت جامعه اش از بین خواهد رفت. به علاوه، لایبنیتز عقده دارد. او عقده دارد زیرا آن زمان، انگلیس و فرانسه پیشرفت کرده بودند و آلمانی ها، یعنی ملت او، عقب مانده بودند. برای همین وقتی در فرانسه سفیر است، وسط جاده ها پیاده می شود و نقشه آسیاب بادی را می کشد تا آن را برای آلمان به ارمغان ببرد. حتی با چینی ها و یسوعی ها مکاتبه می کند تا به ملتش خدمت کرده باشد. از همین رو به او تهمت دزدی و جاسوسی زده اند. لایبنیتز دلسوز وطن بوده است .
معلم فلسفه هم دلسوز وطن است ...
بله. اما همه باید دلسوز وطن باشند. ما کشوری نیازمند هستیم. باید همه ما بتوانیم راهی پیدا کنیم که با علوم و صنایع به درستی آشنا شویم و عقربه یی را که گفتم، به تعادل برسانیم و نگذاریم خرد شود یا به یک طرف بچسبد. ببینید: من نمی خواهم ریشه ام را از دست بدهم. ما چیزهایی داریم که اروپایی ها ندارند. ما دوست آنها هستیم، هم ریشه آنها هستیم. اما اگر سنت ما منحرف شده، نمی گویم از این انحراف تبعیت کنیم. به نظر من این عقربه باید بچرخد و جهت مناسب را بیابد. لابنیتز این را می خواهد و می آموزاند، چرا که او خودش را مسوول آلمان می دانست
منبع: روزنامه اعتماد، شماره 2217 به تاریخ 1/5/90