دکتر مقصود فراستخواه: اخلاق آکادمیک و این سیستم های ما!
پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۰ ب.ظ
وقتی وارد رشته الهیات شدم در همان اولین ترم شنیدم که استادی در دانشگاه آزاد واحد تهران شمال تدریس داشته (حدود 1376) که کارش بسیار خوب بوده است و پر وا شده و نمانده است. او در آنجا روش شناسی ادیان درس می داد و کتابی داشت به نام دین و جامعه. بعدها از دکتر مقصود فراستخواه کتابی متین خواندم به نام زبان قرآن و چندی دیگر ایشان تغییر زمینه داد و به حوزه مدیریت آموزش عالی وارد شد. او اکنون یکی از سرشناس ترین متفکران دانشگاهی در تهران است و این سخنرانی ایشان ضمن تأکید بر یکی از اساسی ترین آسیبهای موجود در دانشگاه نکات خوبی در خود دارد که امیدوارم برای دوستان مفید باشد.
با سلام خدمت حاضران در مجلس، من میکوشم آنچه را که در ذهن دارم در زمان تعیین شده تا حدی که بتوانم با شما حاضران، استادان محترم و محققان عزیز در میان بگذارم، شاید مورد نقد و بررسی قرار گیرد و از این جهت بنده هم چیزی بیاموزم. بحثم را با مفهوم سلفِ دانشگاه شروع میکنم. یعنی «خودِ» دانشگاه. سلف( Self) یا ایگوی( Ego) دانشگاه که به نظر من در ایران نزار و نحیف مانده است.
دانشمندان علم اعصاب شناختی بحثی را مطرح میکنند تحت عنوان تهی شدن خود (ego depletion). کسانی هستند که در این زمینه کار کردهاند مثل استیل من[1]، بامی استر[2] ، ووس[3] و... . فرض این است که در ما ذخایر انرژی محدودی وجود دارد و اگر از این انرژی وجودی، این شور زندگی و نیروی زیستن مراقبت نشود، کاستی می یابد و چهبسا مخدوش می شود و از بین می رود. با این انرژی است که ما رفتار اخلاقی وتکاپوی علمی واجتماعی داریم. مثالی از تهی شدن خود خیلی سریع عرض کنم چون وقت محدودی هم داریم: در فروشگاهها وسایل گرانقیمت را ابتدای فروشگاه میگذارند. شما وارد یکی از این فروشگاهها میشوید و چون قید بودجه دارید و میخواهید انتخاب عقلانی کنید، انرژی مصرف میکنید که از این وسایل گرانقیمت چی بخرم؟ ولی قید بودجه به شما اجازهی خرید نمیدهد. مدیریت فروشگاهها معمولاً کالاهای فاسد شدنی را در انتهای فروشگاه قرار میدهند . یعنی درست جاهایی که انرژی شما تمام شده و با توجه به قید بودجهتان نتوانستید چیزی بخرید و اینجا دیگر از انرژی برای انتخاب عقلانی تهی شده اید و سراغ کالاهایی که فاسدشدنی میروید و آنها را حتی فلهای خریداری می کنید.
این یک مدیریت است که میدانند انرژی ما پایان دارد. انرژیی که برای خرید کالاهایی صرف کردیم و قید بودجهمان اجازه نداد، تمام میشود. جایی میرسیم که انرژی محدود شده و پشتوانه ای برای انتخاب عقلانی ندارید. من تصور میکنم که دانشگاه هم یک سیستم اجتماعی و یک موجودیت انسانی است. بارقهای از هستی بشر. اتفاقاً یکی از آن اوج های بشریت است. اما به هر حال انرژی محدودی دارد. در جامعه ما انرژی دانشگاه و دانشگاهی به طرق مختلف کاستی می یابد و ته می کشد. از جمله در استاد نیز انرژی برای اخلاق حرفه ای استادی نمی ماند و در دانشجو نیز انرژی برای تحصیلات جدی نمی ماند.
شما به آموزش عالی ما نگاه کنید. مقررات مختلف دست و پاگیری از بوروکراسی وزارتی بر دانشگاه تحمیل می شود تمرکزگرایی هم هست. برای دانشگاه، دولت و بخشهای دولتی، نهادهای مدنی، انجمنهای تخصصی و حرفهای یک تقسیم کار ملی رضایتبخش نداریم. معلوم نیست چطور تقسیم کار شده است. تقسیم کار در سطح ملی معقول نیست. در دانشگاه سیاستبازی، دولتسالاری و ایدئولوژی زدگی وجود دارد. نظام شایستگیها در مدیریت دانشگاه به هم میخورد. پستها سیاسی است و ارزشهای حرفهای مخدوش میشود. اینها به نظر بنده، به عنوان یک دانشآموز، انرژیهای دانشگاهیان را کاهش میدهد. انرژی ها مصروف این مشکلات می شود. در دانشگاه و دانشگاهی انرژی هایی وجود دارد و به تعبیر اقبال «نقطه نوری که نام آن خودی است/ زیر خاک ما شرار زندگی است»؛ اما تمام این شور حیاتی و انرژی وجودی دانشگاهیان مصروف به چیزهایی از قبیل مقررات، کاغذبازی و دیوانسالاری میشود. در نتیجۀ این عوامل، جذابیت فضاهای اجتماعی دانشگاه و انعطافپذیری برنامهها کاهش پیدا میکند. محیطهای یادگیری جذبه خود را از دست میدهند. ساختارهای درسی به صورت انبارگونه و عرضهگرایانه در می آیند و روشهای تدریس ناکارآمد می شود، روشهای مدیریت بروکراتیک میشود. تمام این موارد در دانشگاهیان یک نوع حس بیمعنایی، بی قدرتی و بیگانگی بوجود میآورد. انرژیهای حیاتیشان کاهش پیدا میکند. تهی شدن خود( ego depletion) روی می دهد. این «خود» که منشأ زندگی، علمآموزی و علمورزی است، خسته میشود. نتیجه اش چیزی است که محققان به آن فرسودگی می گویند. زندگی علمی و دانشگاهی و دانشجویی وتحصیلی فرسوده می شود. ادراک ناکارامدی از تحصیل دانشگاهی واز رشته به وجود می آید. درس خواندن گرفتار حس ملال آوری می شود وبه واحد گذرانیدن برای گرفتن مدرک تقلیل می یایبد. حضور در کلاس، حالت غیر مؤثری به خود می گیرد. استاد و دانشجو گرفتار احساس بی قدرتی می شوند. تصویر ذهنی از علم آموزی و علم ورزی مخدوش می شود. خستگی عاطفی به وجود می آید. فقدانِ همآمیزی و همداستانی آکادمیک[4] اتفاق میافتد. انسجام از زندگی دانشگاه رخت بر میبندد. دانشجو و استاد شبیه همان خریداران نگونبخت که عرض کردم، به راهبردهای سازگاری متوسل میشوند. آن مشتریان که در اول عرایضم تمثیل کردم، از آخر فروشگاه آن کالاهای فاسد شدنی را می خریدند. اکنون ما چه کار میکنیم؟ کار ما هم شده است سر کردن با فضاهای موجود. معمولاً دانشجویان شادابترین اوقاتشان را با اینترنت و چیزهای بدیل دیگر میگذرانند. گاهی کمی هم ورزش میکنند یا با هم گپ میزنند و بعد راهبردهای سازگاری شان می شود حفظ کردن، درس خواندن شب امتحان و گرفتن نمره و مدرکی از این فروشگاه مدرکفروشی. تا ویزای ورود به کار را بگیرند، بلیطی بگیرند و حکم استخدامیشان را تبدیل بکنند و کاری پیدا کنند. این سبب میشود که یک نوع فرسایش تحصیلی، فرسایش دانشگاهی و فرسایش علمی(burn out) در دانشگاه اتفاق بیفتد. انرژیهای ما کاهش پیدا کرده و تمام میشود.
پی یر بوردیو: موزه داران علمی و پیامبران علم!
اجازه میخواهم که در زمان محدود به تحقیقی که «بوردیو» در دانشگاههای دههی 80 فرانسه انجام داده اشاره کوتاهی کنم. در همان کتاب homo-academicus این موارد را به خوبی تشریح کرده است. یک مفهومسازی دوتایی که عبارت است از دوتا مفهوم: سرپرستان دانش و آفرینندگان دانش.
یک مفهوم curator و یکی creator. یعنی knowledge curator وknowledge creator. واژه curator معمولاً برای کسانی که موزه را اداره میکنند و برای متولیان امور دینی به کار میرود. بوردیو میگوید ما در دانشگاه به جای موجودات خلاق، متولی علم شده ایم. همانطور که یک متولی مذهبی مثل کشیشcurator متولی دین است برعکس رسولان مبعوث تاریخ که آنها creator و خلاق بودند ، ولی متولی فقط میخواهد از محصولات و برخی قوانین و رویهها و چیزهای دیگر نگهداری کند. بوردیو میگوید فرهنگ هم همینطور است، کسانی متولیان فرهنگاند و کسانی پدیدآورندگان فرهنگ. هنرمندان خلاق و سایر پدیدآورندگان آثار علمی، هنری. چون بحث ما باید معطوف شود به هنجارها و مسائل آسیبشناختی و چالشهایی که در دانشگاهها هست، بوردیو مطرح میکند که در دانشگاههای فرانسه در دههی 80 کسانی هستند که بیشترcurator دانشاند. یعنی متولیان دانش شدهاند. دانش را سرپرستی میکنند. استاد در کلاس، مدیرگروه، کرسی استادی، مدیریت دانشگاه، و امثال اینها فقط مثل کسانی هستند که موزه ای به نام دانشگاه را نگهداری میکنند، ولی آثاری که در موزه است آفریدهی دستهای دیگری است. بوردیو مطرح میکند که متولیان رسمی دانش، قالبهای رسماً مشروع دانش را باز تولید میکند. تحقیقات مرسوم ما، بازتولید قالبهای رسماً مشروع دانش است. تحقیقات مرسوم و مقالههایی که برای ارتقا تهیه می کنیم قالبهای مرسوم دانش را انتقال میدهند آموزشهای مرسوم در کلاس، دانش رسمی را انتقال می دهند. اما ایشان میگوید ما creator دانش در دانشگاهها کمتر میبینیم. آنها که صورتهای جدیدی از مشروعیت در دانش ایجاد میکنند، آنها که اشکال تازهای از معنا پدید میآورند، خلاقاند و اندیشه، معنا و دانایی تولید میکنند. اینها در واقع روشنگران معرفت و دانشاند و دانشگاه را دیگر محل نگهداری دانش تلقی نمیکنند، بلکه دانشگاه را خاستگاهی برای افقگشایی، جستارگشایی، پرسش افکنی و بداعت و خرد انتقادی میدانند. روح خلاق دانشگاهی در دغدغه اندیشیدن جدی است، کام معنا را از خلاف آمد عادت طلب کردن است، کسب جمعیت از زلف پریشان تفکر است.
اما اجازه بدهید در این قسمت عرایضم به تصورخودم از اخلاق اشاره بکنم تا بتوانم دربارۀ اخلاق آکادمیک نتیجه بگیرم. درک ناچیز بنده به عنوان یک دانش آموز کوچک این است که اخلاق همان ادامه ی لذتهای ماست. چرا من از انرژی درونی در دانشگاه صحبت کردم و این که عواملی دست به دست هم میدهند و ما از این انرژی تهی میشویم، چون اگر این انرژی نباشد اخلاق موضوعیت نخواهد داشت. چون اخلاق همان شادیهای ماست، همان لذتهای ما که تعالی پیدا میکند. انسانی که میخواهد زندگی کند و معنایی برای بودنش دارد، چون میخواهد شاد باشد و از زیستن لذت ببرد و برای هستی معنایی بیابد، لحظههای خود را از هستی پر و مالامال از کمالات وجودی کند، برای همین است که اخلاق میورزد، راست میگوید، درستکاری و امانتداری میکند، مسئولیتشناس است و چیزهای دیگر.
اگر انرژی وجودی در دانشگاهها از طریق برخی عوامل ته بکشد ما نباید انتظار اخلاقی بودن داشته باشیم. آن فرسایشی که عرض کردم اگر اتفاق بیافتد، برای استاد و دانشجو خستگی عاطفی ایجاد میکند و این حس ناکارآمد و ملالآور و احساس بیکفایتی، عزت نفسها را مخدوش میکند و بقیه مشکلات مربوط به آن میشود.
مشکلی که در جامعۀ ما اتفاق افتاده است این است که نصیحت اخلاقی جای اصلاحات ساختاری واصلاحات نهادی را گرفته است. در جامعه ی ما اخلاق به یک سلسله روشهای مستقیم کلامی تغییر پیدا کرده و بنظرم بزرگترین مشکل اخلاق در جامعه نصیحتهای اخلاقی و نصیحتنامههای اجتماعی است. همه اندرزگو هستند. شاید هیچ جامعهای به اندازه ما لفاظی ندارد. درک محدود من از مطالعات محدودم ناشی شده و فرضی را در ذهنم ایجاد کرده که محققان باید آن را بررسی و اصلاح کنند. به گمانم ما جامعهی بسیار وربال شده ایم و گرفتار لفاظی هستیم چون کار اعمال را به الفاظ میدهیم. کار ساختارها و زمینههای عینی در نهادها را به کلمات خالی در هوا میدهیم. برای تربیت فرزندانمان نیز فقط بلدیم به آنها نصیحت کنیم. میخواهیم مشکلات جامعه حل شود، همه جا به پیامهای اخلاقی متوسل می شویم. از در و دیوار این مملکت پیامهای اخلاقی میبارد و چقدر اقتصاد، هزینههای انسانی، وقت، فضا و پول از این اقتصاد تکپایه نفتی را به خودش اختصاص میدهد. فاعل نصیحت هم گاهی خود دولت است. دولت به جای اینکه کارهای خاص خودش را انجام بدهد به این لشکر کلمات و نصایح ایدئولوژیک مرتب می افزاید. ارتشی از کلمات ایجاد میکنیم و همه در جامعه مرتب میگوییم باید اخلاق حرفهای به وجود بیاید و نباید سرقت علمی بشود و استاد نباید سخنرانی بکند و بهتر است مباحثه ایجاد کند و بحثهای دیگر. در واقع نوعی از اخلاق محتسبی به واسطهی اندرزها و نصیحتنامههای اجتماعی درست کردهایم. چرا؟ چون فکر میکنیم که با روش مستقیم کلامی میتوانیم همه چیز را تغییر دهیم، در حالیکه اندرز به سه سطر برسد طولانی میشود. اصالتاً راحتطلبی ما است که به کلام متوسل شدیم. کلام خیلی مهم است ولی جای نهادها وساختارها و عملکرد یک محیط نهادی کارامد را نمی تواند بگیرد. حرف زدن در هر جایگاهی نمیتواند موضوعیت داشته باشد. اخلاق نوعی هوشمندی است. ما به اندازه هوشمندیمان اخلاقی عمل میکنیم. اگر هوش عاطفی، معنوی و انواع هوشهای اجتماعی و فرهنگی را داشته باشیم، اخلاقی عمل میکنیم. در بحثهای دیگر آقای دکتر باقری به یک بعد قانونی اشاره کردند و دکتر قانعی راد به ابعاد دیگری از موضوع و جناب آقای دکتر آراسته به موضوعات دیگر.
شاید بیان من نارسا است اما مهمترین مسئلهای که ما غافل هستیم این است که به جای تظاهرات ارزشی، نصیحتها و روشهای وربال (کلامی) و لفاظیهای خالی، باید نهادهای مان را بهبود بخشیم. عملکرد واقعی وزمینه های واقعی تنها از طریق ساختارهای کارامد و هوشمند و از رهگذر نهادهای خوب و حکمرانی خوب به دست می آید. به نظر من اگر دانشگاه از ایدئولوژی زدگی و سیطره بوروکراسی دولت آزاد بشود، در این صورت دانشجو و استاد دچار این خستگیهای عاطفی نمی شوند و می توانند بهترین خلاقیتها و بهترین تخلق ارزشهای انسانی و بهترین اخلاق حرفه ای را از خود نشان دهند. رفتارهای خوب را تنها می توان از ساختارهای خوب انتظار داشت. اخلاق حرفه ای استادی را تنها از استقلال دانشگاهی و آزادی آکادمیک می توان طلب و تمنا کرد.
-------
[1] Stillman
[2] Baumeister
[3] Vohs
[4] academic integrity
متن سخنرانی تحریر شده مقصود فراستخواه در نشست تخصصی «ارزشها و هنجارهای اخلاقی فعالیتهای آکادمیک» در دانشگاه خوارزمی، تهران، 1393.
منبع: وب سایت مقصود فراستخواه.
۹۳/۰۹/۰۶
اگر انسان عمل کننده باشد به آن چه می خواهد بگوید ، بیشترین تأثیر را دارد هر چند که آن را بر زبان جاری نسازد.(زبان بدن)
مطمئن باشید دیگران این ویژگی ها را در او کشف خواهند نمود.