نگاهی به قلمروی فقه، فلسفه و عرفان
مقدمه: [به نقل از سایت آیت الله سیدان و وبلاگ مهدی نصیری] حجة الإسلام دکتر احمد احمدی - ریاست سازمان سمت - در دیداری که با حضرت آیت الله سیستانی از مراجع تقلید داشتند (1392/4/17)، نظر ایشان درباره ی فلسفه و عرفان را چنین نقل کردند: «نتیجه بحث و بررسی و دگرگونی در علوم انسانی باید این باشد که در قالب عمل و اجرا درآید و از طریق دانشگاه ها به سرتاسر جامعه سرایت کند و تحول ساز باشد و گرنه چه فایده ای دارد؟ مثلا تدریس فلسفه که عموما هم تدریس فلسفه ملاصدراست و آن هم با آراء منحرف محی الدین آمیخته است و در باب معاد هم مشکل دارد چه نتیجه ای دارد؟»
در پی انتشار این گفت و گو آقای مهدی نصیری در مصاحبه با نشریه ی مهرنامه گفته است: «در تاریخ تشیع از زمان حضور اهل بیت علیهم السلام تا عصر غیبت و تا به امروز، اصل و قاعده، مخالفت علما و فقها و متکلمان شیعه با فلسفه و عرفان یونانی که به غلط نام فلسفه اسلامی گرفته، بوده است و دفاع از این فلسفه و عرفان در ساحت تشیع، استثناء به شمار می رفته است. حتی همین امروز که جریان مدافع فلسفه و بویژه مدافعان فلسفه ملاصدرا، سیطره رسانه ای گسترده ای دارند، باز اکثریت قاطع مراجع تقلید و فقهای نامدار، مخالف فلسفه و عرفان مصطلح که عین تصوف است، به شمار می روند.»
نقدی بر نقد فقه بر فلسفه و عرفان:
در این که فقه و فقها در جنبه های مختلف علمی، سیاسی، اجتماعی و ... از تأثیرگذارترین قشر از علمای جهان اسلام بوده و هستند، شکی نیست. آن قدر که مردم از فقها تأثیر پذیرفته اند از عرفا و فلاسفه و مفسرین و سایر اقشار دانشمندان حوزه ی علوم اسلامی تأثیر نپذیرفته اند. اما دقت در یک مطلب، خالی از فایده نیست. و آن این که همان گونه که علوم مختلف دارای قلمروها و حیطه های گوناگون و متفاوت هستند، حوزه ی اظهار نظر علمای مختلف نیز باید متفاوت باشد. به عبارت دیگر، همان طور که فقه با تفسیر دو گونه علم به شمار می آیند و هریک حوزه ای مختص به خود دارد، قطعاً فقیه بما هو فقیه، با مفسر از جهت مفسر بودنش، متفاوتند و دارای دو حیطه ی فکری و دو قلمرو نگاهی هستند. البته واضح است که منافاتی ندارد علوم مختلف در یک شخص اجتماع کنند و شخص واحد، هم فقیه باشد و هم مفسر و هم صاحب علوم دیگر کما این که در طول تاریخ علمی مسلمانان، این امر به وفور عینیت یافته است.
اکنون بعد از این مقدمه، باید نگاهی به فقه و حوزه ی تخصصی فقها بیندازیم. البته نویسنده ی این سطور هرگز در صدد کمرنگ کردن نقش گروهی از فقها و یا ارزش گذاری بین علوم مختلف نیست و تنها نیت او نگاهی به علوم و علما، خارج از تعصبات بی منطق است.
فقه، همان گونه که روشن است علمی است مربوط به عمل اختیاری انسان. از آن جا که هر عمل اختیاری انسان، به حصر عقلی یا واجب است یا حرام، یا مستحب یا مکروه و یا مباح، فقیه موظف است که هر عمل انسانی اختیاری را با یکی از این ملاک های پنجگانه محک بزند. این فقه است که با توجه به مبانی شرعی و با استفاده از منابع مورد تأیید شریعت، ملاک های لازم را ارائه می دهد. به عبارت دیگر، فقه مربوط به حوزه ی فرعیات است نه حوزه ی اعتقادات. انسان، ابتدا باید مواضع اعتقادی خود را با استفاده از عقل و تحقیق روشن نماید و در مرحله ی بعد و بعد از جهت گیری مناسب بر اساس یک مذهب خاص، دست به دامان فقها شود تا وظایف رفتاری وی را مشخص نمایند.
اگر فقیهی خارج از این حیطه، در مورد مسئله ای اظهارنظر نماید - صرف نظر از این که سخنش صواب یا ناصواب باشد - قطعاً خارج از حیطه ی فقیهانه ی خود سخن گفته است. و روشن است که خارج از حوزه ی فقهی تقلید واجب و ضروری نیست. از این مطلب می خواهم چنین نتیجه بگیرم، که به فرض فقیهی در باب اموری خارج از حیطه ی فقه – مانند فلسفه - سخن بگوید، سخن فقهی نگفته است و نظر او مانند نظرات دیگران و در عرض آنان قرار می گیرد نه حاکم بر آن ها.
ممکن است کسی چنین ایراد بگیرد که به هر حال خواندن فلسفه و کتب فلاسفه، خود یک عمل اختیاری است، و اظهارنظر درباب حرمت یا وجوب این عمل اختیاری از شؤون فقیه است، پس فقیه می تواند در این باب اظهار نظر کند به گونه ای که نظر وی نه در عرض نظر سایرین بلکه حاکم بر آن ها باشد.
جواب این اشکال این است که مخالفت یا موافقت یک فقیه با فلسفه، به خاطر جهت دهی اعتقادیِ فلسفه است. به بیانی دیگر، در وجوب یا حرمت خواندن فلسفه، خود فلسفه موضوعیت ندارد بلکه مخالفت یا موافقت فقها به خاطر جهت دهی ای است که فلسفه به انسان می دهد. برخی از فقهای عظام با عقاید فلسفی مخالفت می کنند چون معتقدند که فلان رأی فلسفی باطل است. اکنون سخن این است که آیا حکم به بطلان یک نظر فلسفی، در حیطه و قلمروی فقه است؟ آیا رد یا قبول نظر صدرالمتألهین در باب معاد جسمانی، بُعد فقهی دارد یا بُعد اعتقادی؟ روشن است که فقه در این مسئله نمی تواند ورود کند و حقی برای اظهار نظر – چه در موافقت و چه در مخالفت با آن – ندارد. بنابراین مسائل عرفانی و فلسفی، خارج از قلمروی فقهی هستند و در خارج از حیطه ی فقه، تقلید واجب نیست بلکه شاید اصلاً جایز نباشد.
سخن فیلسوف، مبتنی بر حجیّت عقل است. اگر حجیّت را از راه عقلی بگیریم، سخن فیلسوف از اعتبار ساقط می شود. و چه کسی می تواند چنین کاری را مرتکب شود؟ چه کسی توانایی این را دارد که عقل را از حجیّت بیندازد ولی در عین حال مبلّغ یک دین – خصوصاً دینی که ادعا می شود عقلانی ترین دین است – باشد. اگر کسی از علما حجیّت عقل را زیر سؤال ببرد مانند این است که بر سر شاخ درختی نشسته است و بُن آن را ارّه میکند. اسقاط حجیّت عقل، یعنی ابطال دین اسلام. چرا که همه ی علما اعم از فقها و دیگران، تصریح کرده اند که در باب اصول دین – که مربوط به حوزه ی اعتقادیات است – تقلید جایز نیست بلکه هرکسی خود باید به یقین دست یازد.
برخی چنین ادعا کرده اند که مخالفین فلسفه، حجیّت عقل را به صورت مطلق زیر سؤال نبرده اند، بلکه در اصل اثبات اصول دین – مانند اثبات خدا و صفات او و نبوت و ... – عقل را حجّت می دانند ولی بعد از اثبات این امور، عقل زمام خود را به دست شریعت می دهد و هر آنچه را که شریعت در باب اعتقادات ترویج کند، همان را می پذیرد چه موافق عقل فلسفی باشد و چه مخالف آن.
گوینده ی این سخن، غافل از این بوده است که تمایز بین معتقَدات عقلی، چیزی جز ترجیح بلا مرجّح نیست. به چه حقی و به چه دلیلی برخی از مدرَکات عقلی را حجّت دانستید و برخی دیگر را مردود؟ اشکال دیگر این که به چه دلیلی قرائت شما از اعتقادات دینی، باید حق شمرده شود؟ چه کسی گفته است که آن چه را که شما از ظاهر قرآن و کلام ائمه ی هدی سلام الله علیهم أجمعین درک می کنید درست است و مابقی جز اباطیل نیست؟
متأسّفانه یک سنت غلط رفتاری در بین ما – حداقل ما ایرانیان – رواج دارد که به نظر می رسد اصلاح آن بسیار ضروری است و آن این است که تقدّسات عملی را به تقدّسات اعتقادی تبدیل می کنیم. منظور این که اگر عالمی از علما را ببینیم که از جنبه ی عملی بسیار شاخص و درخشان است و حتی در جهت خاصی از علوم صاحب نظر می باشد، این امر را به همه ی شؤون وی تسرّی می دهیم و گمان می کنیم که هر آن چه را که او از میان دو لب خود ابراز کرده و هر آن چه را که به قلم آورده، وحی مُنزَل است. چنین نگاه اطلاق گرایانه، اصلاً نه صحیح است و نه مفید. فقیهی با عظمت که صاحب کرامات رفتاری و اخلاقی ویژه است، در همین حوزه ی فقهی و رفتاری باید الگو باشد نه در هر آن چه را که به زبان می آورد و یا به قلم خویش روان می سازد.
نتیجه آن که به فرض فقیهی بزرگ مانند آیت الله سیستانی - دامت تأییداته – منتقد فلسفه و مخالف با آن باشد، تبعیت از این نظر حتی بر مقلدان آن بزرگ هم ضروری نیست چه رسد به دیگران. مضافاً بر این که بطلان این ادعا که در طول تاریخ تشیع همه ی علما و فقها مخالف با فلسفه و عرفان بوده اند – آن گونه که آقای نصیری مدعی شده اند – به قدری روشن است که تنها پاسخ در خور به آن، سکوت است.
و در این جا مناسب است که به سخنی از حضرت اباعبدالله الحسین علیه السّلام اشاره کنیم که فرمود: «أیها النّاس! إنّ اللّه جلّ ذکره ما خلق العباد إلّا لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه، فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة مَن سواه ...» (علل الشرایع، ص9، ح1)
اى مردم! خداوند بزرگِ بِا شکوه، بندگانش را نیافریده، جز براى آن که او را بشناسند و چون او را شناختند، عبادتش کنند و چون عبادتش کردند، با عبادت او، از عبادت جز او، بى نیاز شوند.
همان طور که در این کلام نورانی آمده است، معرفت، بر عبادت - که شیوه ی آن را فقیه تبیین می کند - مقدم است و جای بسی تعجب است که چگونه عده ای قائل به تقدیم متأخر و تأخیر متقدم شده اند!!!
البته باید اذعان کرد که اگر چه معتقدیم که جایگاه فقیه، مربوط به یک حوزه ی علمی خاص است، ولی نباید جایگاه فقیه را متزلزل نمود چرا که این اقدام نابخردانه، عواقب سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی وخیمی را به دنبال دارد.
اگر عقل را به ظاهر و عرفان را به باطن دین تشبیه کنیم خواهیم دید اساس دین خارج از این دو موضوع نخواهد بود. عقل حجت درست بودن راه را ایجاب می کند و عرفان در قلب ، کشش درونی ایجاد نموده و انسان را مجذوب راه می کند.
چیست دانی عقل در نزد حکیم؟
مقتبس، نوری ز مشکوة قدیم
از برای نفس تا سازد عیان
از معانی، آنچه میتابد بر آن
چون جمال عقل، عین ذات اوست
نیستش محتاج عینی کو نکوست
بلکه ذاتش هم لطیف و هم نکوست
دیگران را نیز نیکویی به اوست
پس اگر گویی، چرا نیکوست عقل
خواهمت گفتن: نکو زان روست عقل
جان و عقل آمد، بعینه، جان نور
که بود از عین ذات او ظهور
او بذاته، ظاهر آمد، نی به ذات
فهم کن، تا وارهی از مشکلات
نیر اعظم دو باشد: شمس و عقل
جسم و جان باشند عقل و شرع و نقل
نور عقلانی، فزون از شمس دان
زانکه این تابد به جسم و آن به جان
نور عقلانی کند تنویر دل
نور شمسانی کند تنویر گل
شمس بر ظاهر، همین تابان بود
لیک باطن، از خرد ریان بود
گر تو وصف عقل از من نشنوی
گوش کن ابیات چند از مثنوی
شیخ بهایی - نان و پنیر-بخش ۳ - فیالعقل(نرم افزار گنجور)