مصطفی ملکیان: خدا در درون آدمی است
به مرگ بیاندیش نه به پس از مرگ، هدف را فراموش نکنید اما نتیجه را به دست فراموشی بسپارید، پرهیز ار تداعی معانی،خاطرات و خطورات و سیالیت آگاهی و … از دیگر راهکارهایی است که استاد ملکیان به تفسیر کارکرد آن ها در عرفان می پردازد.
به گزارش خبرنگار گروه اخلاق و عرفان جماران، مصطفی ملکیان، استاد فلسفه در جمع تعدادی از دانشجویان و اساتید دانشگاه با اشاره به این که «مجموع نشینی و دعوت به تمرکز از مهمترین آموزه های عارفان است.»
گفت: «بر اساس مفهوم مجموع نشینی میشود نظامهای الهیاتی، عرفانی و اخلاقی را ارزیابی کرد، همان طور که ما از جهات بسیار متعددی این نظام ها را ارزیابی و ارزشداوری میکنیم در باره نظامهای دینی و الهیاتی، عرفانی و نظامهای اخلاقی از منظر این اندیشه هم میشود این نظام ها را کم و بیش، با هم مقایسه کرد و به سود بعضی و به زیان بعضی فتوی داد.»
منظور از مفهوم مجموع نشینی چیست؟
ملکیان برای روشن کردن مراد خود از مفهوم مجموع نشینی، به طرح مثال هایی پرداخت و گفت: این که ما از قدیمالایام، از دوران فنیقیها و چینیها و یونانیها، یاد گرفته بودیم که از ذرهبین استفاده کنیم، و مثلاً در یونان و روم باستان با ذرهبینهای بسیار بزرگی، حتی کشتیهای دشمن را به آتش میکشیدند، راز و رمزش چیست؟ در واقع ما با ذرهبین چه کارهائی میکنیم که بدون ذرهبین نمیتوانیم بکنیم؟ کارکرد ذرهبین چیست؟ »
وی افزود:«اگر دقت کنیم اغلب متوجه هستیم که انرژی حرارتی کره خورشید، به تنهایی، قدرت به آتش کشیدن یک ورق کاغذ یا دو گرم پنبه را ندارد، اما ما با واسطه قرار دادن ذرهبین بین شیئ که قصد به آتش کشیدنش را داریم با خورشید، این کار را انجام میدهیم، در واقع ذرهبین چه میکند؟ ذرهبین سر سوزنی انرژی به محیط نمیافزاید، فقط انرژی ای که در واقع از خورشید در فضا جریان دارد را متمرکز میکند. با این تمرکز است که کاغذ و پنبه سوخته میشوند. در موارد کشتیهای اقیانوسپیما را می توانستند با ذرهبینهای خیلی بزرگ سوزاند. در واقع کار ذرهبین این است که انرژی پراکنده و پخش و منتشر را که در جاهای مختلف وجود دارد، کاملاً کانونی میکند؛ به گفته خود فیزیکدانان متمرکزش میکند. در واقع آن انرژی، که بدون این تمرکز کارکرد و هنری نداشت، دست کم در جهت سوزاندن این صفحه کاغذ، کاملاً هنر پیدا میکند. به عبارت دیگر انرژی همان انرژی است که قبلاً متفرق و متشت و پراکنده و در هزار جهت بود، ولی اینک یک جهته و یک دله شده و میتواند کاری را که قبلاً نمیتوانست انجام دهد، انجام دهد.در واقع انرژی، توسط ذرهبین مجموعنشین میشود و از این مجموعنشینی، هنری از وی پدید میآید که در غیر مجموعنشینی، یعنی در پراکندگی، این هنر را مطلقاً ندارد.»
ملکیان با طرح مثالی دیگری از عالم طبیعیت ادامه داد: « ما هرگاه میخواهیم مصداق نرمی را در عالم طبیعت مثال بزنیم، معمولاً به آب مثال میزنیم زیرا لااقل در فهم عرفی ما، از آب چیزی نرمتر سراغ نداریم، از آن طرف سرسخت ترین چیزی را که میخواهیم مثال بزنیم به فولاد مثال میزنیم. فولاد در واقع برای ما نماد سرسختی و شکستناپذیری است، ولی ما امروزه فولاد را با آب میبُریم، یعنی با نرمترین چیز ممکن، سختترین، سفتترین و ناشکستنیترین چیزی را که در عرفمان داریم، می بریم. توجه دارید که آب در حالت عادی چنین هنری ندارد و تنها در صورت متمرکز شدن است که چنین هنری از آن سر می زند. یا مثلا وقتی آب از سوراخهای دوش روی سر من و شما می ریزد باز هم به گونه ای متمرکز است و از این جهت است که کمی فشار بر سر خود احساس می کنیم. اگر سوراخ دوش را تنگ تر کنیم این تمرکز آب بیشتر می شود و فشاری که بر سر وارد می شود افزایش پیدا می کند. گفته می شود این تنگتر شدن اگر به یک میلیونیم میلیمتر رسید، در فشار خاصی، میبینید که هیچ چیزی در مقابل آن قدرت مقاومت ندارد و همه چیز را به شدیدترین صورت دو تکه میکند و آن یکنواختی و آن یکدستیش را از آن میگیرد و تکه پارهاش میکند.»
عدم تمرکز و پراکندگی، سبب ناتوانی انسان می شود
ملکیان با بیان این که اندیشه ی مجموع نشینی از قدیم، در میان فرزانگان رواج داشت، گفت: « این اندیشه رایج بود که آدم ابتدا باید قوا، وجود و هستی خودش را تا میتواند متمرکز کند، چرا که هرچه این تمرکز بیشتر شود کارآمدی و کارائی انسان نیز بیشتر میشود. در واقع مطابق این اندیشه، پراکندگی، سبب عدم کارآمدی وجود آدمی می شود.»
وی ادامه داد:« در واقع فرزانگان از ما میخواستند که تا میتوانیم همان کاری را که ذرهبین با حرارت خورشید و با انرژی حرارتی خورشید میکند، با انرژیهای روحانی و معنوی خودمان نیز انجام دهیم. سعی کنیم ذرهبینی بین خودمان و هستی حائل کنیم آن وقت میبینیم نفوذ ما در هستی هزار برابر میشود. الان ما کاملاً اسیر و تختهبند همهچیزی هستم ولی هرچه این تمرکز قوای ما بیشتر میشود آن چیزهایی که قبلاً اسیرشان بودیم بعد از تمرکز امیرشان میشویم؛ همان طور که کسی باور نمی کرد که آب بتواند روزی در مقابل فولاد بایستد، ولی وقتی این تمرکز حاصل می آید، میایستد. به این اندیشه میگوئیم اندیشه مجموع نشستن و مجموعنشینی»
ملکیان با بیان این که اندیشه مجموع نشینی کم کم از میان فرزانگان به نظام های الهیاتی، اعم از نظام های دینی و مذهبی، عرفانی و اخلاقی راه پیدا کرد، گفت: « در نظام های الهیاتی به تدریج اندیشه مجموع نشینی نفوذ یافت و در هر سه دسته نظام، با درجات متفاوت جای گرفت. از این نظر میشود این نظام ها را با یکدیگر مقایسه نمود.»
خلوص قلب یعنی در جهان فقط یک چیز را خواستن
به گزارش جماران، ملکیان با بیان این که در زندگی معمولی، انسان بسیار عدم پراکندگی را به دیگران توصیه می کند گفت: « شما در زندگی عادی خیلی از این موارد را به فرزندانتان توصیه میکنید؛ مثلاً شما به فرزندتان می گویید به جای این که با پنج آلت موسیقی کار کنی با یکی کار کن، ولی در عوض تا میتوانی در همین یک ساز عمیق بشو.
یا مثلاً میگوییم که خوب است انسان به جای این که در ده رشته علمی، هر کدام به عمق یک وجب کار کند، خوب است تا اعماق یک رشته علمی خاص برود. یا مثلا میگوییم یک ده آباد بهتر از ده شهر خراب است، این معنایش این است، که گر چه که ده هست و کوچک هم است ولی اگر روی آبادانی آن متمرکز بشویم بهتر از این است که این نیرو را صرف ده شهر نماییم.»
وی اضافه کرد:« این ها همه در واقع یک نوع تفطن و آگاهی و فهم عرفی ما است به این که ترکیز و متمرکز کردن نیرو، کارائی نیرو را بیشتر میکند و از این نظر است که ما همیشه در زندگی، خودمان را نکوهش میکنیم که نیروهای خود را هرز دادیم؛ به این معنی که نیروها را به سمت و سوهای مختلف به جریان انداختیم و بنابراین در هیچ جهتی نتوانستیم کاری از این نیرو بگیریم»
چگونه با ریاضیات به خدا تر نزدیک بشویم؟
مولف کتاب راهی به رهایی با بیان این که سیمون وی یکی از متفکران و عرفای قرن بیستم است که در عین حال، مبارز سیاسی هم بود، گفت: «خانم سیمونوی در همان قبل از جنگ جهانی دوم، مقاله ای نوشت که به فارسی هم ترجمه شده با عنوان:
«چگونه با ریاضیات کار کردن به خدا نزدیکتر بشویم» که بیان می کند که من از ریاضیات راه نزدیکتر شدن به خدا را مییابم؛ چرا که ریاضیات در میان علوم، بیشترین تمرکز را میطلبد، و آدمی که مدتها در ریاضیات کار کرده قدرت تمرکزش بسیار افزایش پیدا میکند.»
وی افزود: «یکی از آن تمرکزهایی که باید افزایش پیدا بکند تا پتانسیل آدمی به فعلیتهای بیشتر و بیشتر دست پیدا کند، تمرکز ذهنی است و در ریاضیات، این تمرکز ذهنی حاصل میشود. و چون به نظر سیمونوی به خدا رسیدن فقط با تمرکز تمام نیروها امکانپذیر است، ریاضیات تمرین بسیار خوبی است برای کسانی که میخواهند به خدا برسند. اگر از این تمرکز ذهنی انسان به تمرکزهای دیگری هم راه پیدا کند به این معنی است که آدم در واقع به طریقت استکمال معنوی و روحانی خودش افتاده است .سخن سیمون وی بیانگر این است که تمرکز و مجموع نشینی در علمی مانند ریاضیات هم، این قدر میتواند مؤثر باشد.»
شمس تبریزی و وحدت خداوند
ملکیان با بیان این که در عرفان مسلمانان نیز اندیشه مجموع اندیشی بسیار دیده می شود، گفت: « شما حتماً یادتان می آید که در مقالات شمس، شمس کسی را که در فکر اثبات و تبلیغ و ترویج وحدت خداست، اینکه خدا را باید واحد بدانیم، و خدا واحد است و آن هم نه واحد عددی، سرزنش می کند و میگوید از وحدت خدا تو را چه حاصل؟ تو خود ششصد هزار تکهای و هر تکهای به گوشهای افتاده، حالا چه سودی دارد که استدلال بیاوری که خدا واحد است؟ خدا واحد است که برای من و تو سودی ندارد. آن که در دین این همه تاکید می شود که خدا واحد و واحد من جمیع جهات است برای این است که تو هم واحد بشوی، یعنی تشبه به خدا پیدا کنی، تخلقوا باخلاق الله، تشبهوا بالله، واحد من جمیع جهات بشویم و گرنه اگرمن هزار برهان هم در اثبات وحدت الهی بیاورم ولی خودم ششصد هزار تکه شده باشم و هر تکهای در یک گوشهای افتاده، سودی ندارد.»
وی ادامه داد: « این ششصد هزار تکه باید جمع، هماهنگ، همسو و کاملاً روی یک نقطه کانونی بشوند آن وقت میبینیم که همان قدرت، علم، حکمت و همان نیکخواهی که به خدا نسبت داده میشود، به میزانی که شخص وحدت پیدا کرد، در او هم همان حکمت، همان قدرت و همان نیکخواهی قابل رؤیت است. این که صفات الهی در ما محقق نمیشود، به گفته شمس، به خاطر این است که هنوز در نیافتهایم که همه کمالات خدا از این است که وحدت صددرصد و صرف است؛ به خاطر وحدتش است که همه صفاتش مانند قدرت، خیرخواهی، و علمش بی نهایت است.»
ملکیان افزود: « بنابراین از نظر یک عارف اصلاً مهم نیست که انسان وجود خداوند را اثبات کند یا خیر بلکه مهم این است که انسان از خود تشتت و پراکندگی را دور کند و به مجموع نشینی برسد.»
چگونه به مجموع نشینی نائل شویم؟
به گزارش خبرنگار جماران مولف کتاب حدیث آرزومندی با بیان این که دعوت به مجموع نشینی به کرات در تعلیمات عرفانی و اخلاقی عالمان اسلامی دیده می شود، گفت:« در این تعالیم، ابتدا سعی می کنند شاخ و برگ آن چیزهائی را که آدمی جزو وجود خودش تلقی می کند برچینند و در عوض آن وجود را عمیقش کنند؛ لذا دائماً میگویند آن تکه را هم که جزء خودت میدانی، جزء وجود تو نیست، توجه خود را از آن باز بگیر، توجه خود را از آن چیز دیگر هم باز بگیر، به آن چیز دیگر هم توجه نکن؛ گویی می خواهند بال و پر وجود ما را مدام قیچی کنند و ما را و وجود ما را کوچک تر نمایند. این کار سبب تمرکز بر روی یک نقطه می شود و بر اثر این تمرکز عمقی حاصل می آید که مورد نظر عارفان است.»
وی افزود:« احمد العلوی، عارف الجزایری، در یکی از کتابهایش میگوید که اگر در بیابانی از تشنگی در شرف مرگ بودید و هیچ آبی پیدا نکردید و بعد برای پیدا کردن آب، جاهای مختلف را بدون تمرکز کندید، من میفهمم که نه فقط شما بینهایت تشنهاید، بلکه بینهایت هم احمقید؛ چرا؟ برای این که با این روش، قطعی است که به آب نمیرسید. به جای آن که جاهای مختلف را بکنید، تمرکز را بر یک نقطه متمرکز نمایید و فقط یک جا را بکنید. چرا که در این صورت احتمال به آب رسیدن منتفی نیست، لااقل احتمال این که به آب برسید هست. وی میگفت اگر عاقل باشی، یک جا را انتخاب می کنی و هرچه نیرو برای کندن داری، همانجا صرف می نمایی.این معنایش این است که وقتی نیروهای خود را متفرق میکنی مسلماً به نتیجه نمیرسی، اما اگر در یک جا این نیروها را متمرکز کردی، لااقل احتمال این هست که به یک جا برسی.»
اعتباریاتی که سالک باید از آن ها عبور کند
ملکیان با اشاره به این که نخستین چیزی که در مجموع نشینی تعلیم داده می شود این است که می گوینداعتباریات را، یعنی آن هایی را که در جامعه، چون در جامعه زندگی میکنیم به ما نسبت میدهند،از آنِ خودتان ندانید، گفت:« ما یک سلسله چیزهایی داریم که اگر در جامعه هم زندگی نکنیم مال خودمان است؛ مثلاً چشم من چشم من است، سر من سر من است، دست من دست من است، رنگ موی من هم رنگ موی من است. این ها کاری به این ندارد که من درظرف زندگی اجتماعی به سر ببرم یا در بیشهای یا در یک غاری یا در یک جا به تنهایی زندگی کنم؛ به این ها اعتباری نمیگویند، اعتباریات آن چیزهایی است که از روزی که پایمان را در زندگی اجتماعی می گذاریم به ما نسبت می دهند؛ مثلاً از روزی که من را وارد زندگی اجتماعی کردند میگویند این خواهر توست، این برادر توست، این کالسکه تو است، این کفش تو است، این لباس تو است.»
ملکیان اضافه کرد:«این اعتباریات به دو دسته قابل تقسیم است: اعتباریات عام؛ که اعتباریاتی اند که اختصاص به من ندارند و فقط هم به من نسبت نمیدهند، مثلاً میگوییم کورش کبیر ما، علی ابن ابی طالب ما، سرزمین ما، این هایی را که میگوییم اعتباریاتی هستند که مال من هم نیست، اعتباریاتی که فقط اختصاص به من ندارد و به من نسبت نمیدهند؛ به همه نسبت میدهند مثل شهر ما، کشور ما، .این اعتباریات دسته اول یعنی اعتباریاتی که از شراکتپذیری ابایی ندارند.این دسته از اعتباریات نباید مایه مباهات و افتخار باشد؛ اصلاً ما بودن این ها یعنی چی؟ سرزمین ما یعنی چی؟ به چه لحاظ به من نسبتش میدهند؟»
ملکیان با اشاره به آیه شریفه قرآن گفت:«در قرآن وقتی که یهود و نصارا و بعد مسلمین وارد بحث شدند و هر کدام میگفتند که ابراهیم از آن ما بود، این آیه نازل شد که «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» [سوره آل عمران آیه ۶۸] . «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» [سوره آل عمران آیه ۶۷]. ابراهیم نه یهودی بوده است نه نصرانی. اصلاً این بحثها راکنار بگذارید. اگر میخواهید بدانید چقدر به ابراهیم نزدیکید یا دورید یا به تعبیر بهتر چقدر ابراهیم به شما نزدیک است یا از شما دور است، ببینید چقدر مثل ابراهیم زندگی میکنید؟ اتباع از ابراهیم میکنید؟ بنابراین وقتی من سر سوزنی خودم فردوسیوار نیستم، فردوسی من چه سودی برای من دارد؟ و به همین ترتیب، علی ابن ابیطاب من، کشور من، سابقه تاریخی من، یا فتوحات نادرشاه ما، محمود غزنوی ما ، چه ربط و نسبتی با منش و رفتار ما دارند؟»
وی افزود:«آرمان های اجتماعی یعنی امنیت، رفاه و عدالت و آزادی جزو اعتباریات به معنای عام اند، که اگر شهروندان یک جامعه داشته باشند به این معناست که همه دارند. البته این که این چهار آرمان اجتماعی، اعتباریند به این معنا نیست که به آن ها بی توجه باشیم بلکه به این معناست که نباید آن ها را به خود نسبت بدهیم.»
ملکیان با اشاره به دسته دوم اعتباریاتی که انسان با آن ها روبه روست، گفت:«یک دسته اعتباریات هست که خاص شخص خاص هست، مثلاً اگر آقای x شهرتی داشته باشد، شهرت ایشان است، و دیگر شهرت من نیست. اگر کسی محبوبیتی داشته باشد محبوبیت او است و شراکتپذیر نیست. چیزهایی مثل ثروت، قدرت سیاسی، جاه و مقام، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت، علم دانشگاهی و آکادمیک، مدرک دانشگاهی، اعتباریات خاص هستند.»
وی ادامه داد:«اولین چیزی که عارفان به ما یاد میدهند این است که به این ها دل نبند، این ها مال تو نیستند، هیچ ربط و نسبتی با تو ندارند. فقط گویی دستور زبان اقتضاء میکند که ما با یک ضمیر ملکی این ها را به خودمان نسبت بدهیم. فقط دستور زبان است و ما نباید فکر کنیم هر واقعیت زبانشناختی که درست کردیم، جهان هستی هم آماده و حی و حاضر و پا در رکاب است که یک مابه ازاء خارجی آن را هم برای ما درست کند. ما مثل بچهها نباید فکر کنیم که اگر در زبان لغت، غول را به کار بردیم حتماً غولی وجود دارد. نه؛ جهان هستی منتظر ننشسته که شما یک لفظی درست کنی بعد بگویی که من مابه ازاء آن را در عالم واقع درست میکنم. تو بگو فردوسی ما، ولی در عالم واقع فردوسی مائی در کار نیست. فردوسیِ وجود داشته، نه مال من است نه مال تو. بعداً خواهیم گفت که فردوسی از خیلی از لحاظ ها، مال خودش هم نیست، چه برسد به این که مال من یا مال تو باشد.»
ویژگی های مثبت جسمانی نباید برای ما سرنوشت ساز باشند
ملکیان با اشاره به ویژگی های مثبت جسمانی که هر فرد می تواند داشته باشد، گفت:« بزرگترین ویژگی سلامت است، بعد از سلامت نیرومندی است و بعد از نیرومندی زیبائی است. این ها سه ویژگی مثبت جسم ما هستند. ما نباید خودمان را با این ویژگیهای مثبت جسمانی هم سرنوشت بدانیم.اگر مثلا من خودم را با این ها هم سرنوشت بدانم، به محض این که میبینم بدنم چاق شده ودیگر آن آدم ترکهای شاخ شمشادی نیستم، آن وقت از لحاظ روحی هم وضعم بد میشود. یک چین زیر چشمم ویا شیارهایی روی پیشانیام میبینم حالم خراب میشود؛ به خاطر این که یک نوع احساس هم سرنوشتی بین خودم و سلامت جسمم یا نیرومندی جسمم و یا زیبائی اندامم احساس می کردم. چون خودم را با آن ها همسرنوشت و هم هویت میدانم؛ به محض این که چاق شدم گویی خودم هم دارم از چشم خودم میافتم. گویی هویت من، به این چاقی و لاغری یا به این که دندانهای طبیعی خودم را دارم یا ندارم یا سوی چشمم مثل سوی چشم قبلی هست، چشم ۵۰ سال قبلم هست یا نیست، وابسته است.»
وی ادامه داد:«عارفان به ما می گویند خودتان را هم سرنوشت با این ها ندانید. گر چه همه ویژگی های مثبت جسمانی، به یک معنا جزو داراهائیهای شماست، اما همه خود شما نیست. همان طور که وقتی جورابتان را از دست میدهید، نمی گویید که من که از دست رفتم. همان طور که کت و شلوارمان را عوض میکنیم ولی با قبل از این که کت و شلوار دیگری پوشیده بودید تفاوت جوهری ندارید، به همین ترتیب، این ویژگی های مثبت جسمانی هم خیلی نباید برای ما مهم باشد.»
ملکیان افزود:«این اصلاً به معنای این نیست که از این ها مراقبت نکنید، به معنی این است که خودتان را با این ها هم سرنوشت نمیدانید وگرنه من تا جائی که بتوانم از کفشم هم مراقبت میکنم؛ اما معنایش این نیست که وقتی کفشم گم شد احساس کنیم خودم هم گم شده ام، وقتی گلالود شد فکر کنم خودم گلآلود شدم. اگر همین معامله را با بدن خودم هم بکنم، که در عین حال که در سلامت، نیرومندی و زیبائی بدن خودم کوشائی دارم، چنانچه به خاطر بیثباتی که بر کل هستی حاکم است، بدن من هم دستخوش دگرگونیهائی شد، دیگر شوکه نمیشوم که مثلا بگویم من دیگر از دست رفتم.»
ضعیف شدن توانی های ذهنی و روانی انسان
ملکیان با بیان این که با توانایی های ذهنی نیز باید چنین معامله ای داشت، گفت: « حافظهی کسی که همسن من است الان به اندازه حافظه ی بیست سال پیشنیست. اگر من خودم را با قدرت یادگیری،یادسپاری، یادآوری، سرعت انتقال، عمق فهم و با قدرت تفکر، یعنی استدلالورزی، و با بهره هوشی خودم همسرنوشت بگیرم آن گاه هر وقت که این ها رو به انحطاط ، زوال و کاستی آوردند من یواش یواش احساس میکنم که گویی از مصطفی بودن من چیزی کم می شود. آن وقت دیگر انسان نمیتواند مانند مولانا بگوید که:« روزها گر رفت گو رو، باک نیست/ تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست» چنین آدمی وقتی می فهمد که حافظه اش هم ضعیف تر از قبل شده واقعاً فرسوده وافسرده میشود.»
وی افزود:« ولی عرفان، الهیات، اخلاقهای متعالی معمولاً به ما یاد میدهند و تأکیدشان روی این است که این نعمات را، در عین حال که باید نگهداری کرد، ولی چون مشمول اصل بیثباتی حاکم بر هستی می شوند و ممکن است نقص یابند، نباید از آن ها باکی داشت. »
ملکیان با بیان این که توانی های روانی انسان نیز به مرور زمان دچار ضعف و انحطاط می شود، گفت:«ما آدمیان به اقتضاء سنمان، توانائیهای روانی مان هم متفاوت میشود. این طور نیست که ما توانائیهای روانیمان هیچ گونه تحت تأثیر سنمان نباشد. در سن جوانی، انسان معمولاً یک نوع شجاعتی از خود نشان میدهد که کمتر در ایام پیری آن شجاعت را از خود نشان میدهد. معمولاً در دوران پیری، انسان یک نوع طالب وضع موجود بودن را دارد که هیچوقت در جوانی ندارد. با افزایش سن باورها، احساسات و عواطف و هیجانات و خواستههایمان هم متفاوت میشود. وقتی این سه متفاوت میشود یعنی روان ما متفاوت شده است؛ چون روان ما مجموع باورها و احساسات و عواطف و هیجانات و خواستههای ما است. زمان کودکی یک چیزی من را شاد میکرد، الآن دیگر آن چیز من را شاد نمیکند.آن وقت که جوان بودم به چیزی امید بسته بودم، حالا از آن قطع امید کردم، اما در عوض الان به چیزی امید بستم که در جوانی هیچ وقت به آن امید نمیبستم.»
وی اضافه کرد:« مخصوصاً هشت احساس و عاطفه بزرگ ما، یعنی مسئله شادی و اندوه، بیم و امید، رضایت و عدم رضایت و آرامش و تلاطم، در طول سن ما فرق میکند؛ یک وقت دلم به یک چیز آرام میگرفت الآن دیگر آرام نمیگیرد.تغییرات روانی نیز نباید ما را به وحشت بیندازند. »
زیستن در گذشته و آینده، مانع مجموع نشینی و تمرکز می شود
ملکیان پراکندگی در زمان را یکی دیگر از عوامل عدم تمرکز دانست و گفت: « اگر من در شبانهروز دیدم که اکثر ساعات بیداریام را در گذشته یا در آینده سیر میکنم باز وجود خودم را پراکنده کرده ام و آن را در اینجا و اکنون متمرکز نکرده ام. آن طور که روان شناسان میگویند ما انسانهای عادی، در یک شبانهروز، کمتر از یک ربع ساعت در گذشته و آینده سیر نمیکنیم. ما معمولاً در گذشته و آینده سیر میکنیم؛ یعنی فقط جسم ما در زمان حال به سر میبرد؛ چون جسم آدم نه یک ثانیه از زمان حال عقب میافتد و نه یک ثانیه از زمان حال جلو میزند، ولی از ذهن وقتی وارد ساعات ذهن و ساعات روان میشویم، ما همیشه داریم در گذشته یا در آینده شیرجه می رویم.این که در گذشته چه شد یا در آینده چه می شود.»
وی افزود:« تمام ویژگیهای منفی روانشناختی و ویژگیهای منفی اخلاقی که ما از خودمان نشان میدهیم، به نظر میآید که به این علت است که ما نمیتوانیم خودمان را در حال متمرکز کنیم؛ یا در گذشته سیر میکنیم یا در آینده. اگر من هنوز فکر انتقام از شما در ذهنم هست و خشم و کینه و دشمنی من با شما دارد خودم را از بین میبرد، به خاطر این است که من در فکر گذشتهام؛ اگر من در فکر گذشته نبودم انتقام معنی نداشت. انتقام یعنی من هنوز در قید و بند گذشته ماندهام و آن سیلی ای را که به من زدی فراموش نمی کنم و دم به دم به دنبال این هستم که انتقام آن سیلی را بگیرم.»
به گزارش خبرنگار جماران ملکیان با اشاره به این که تمام آن چه که از نظر روان شناسان مؤلفههای سلامت روانی و تمام آن چه که از نظر عالمان اخلاق مؤلفههای فضائل اخلاقی به حساب میآید با اینجائی زیستن حاصل می شود، گفت: «هر چه که در گذشته و آینده پخش بشویم بیشتر از سلامت روانی و فضیلت اخلاقی دور میافتیم. تمام بدیهای که یک انسان از نظر اخلاقی میتواند مرتکب بشود همه مال این است که یا در گذشته سیر میکند یا در آینده. مثلا من دزدی میکنم برای این که وقتی بچههایم به سن دانشگاه رسیدند بتوانم شهریهشان را بپردازیم. یا دزدی میکنم برای این که بچه من میخواهد ازدواج کند، مسکن میخواهد، جهیزیه میخواهد. و به همین ترتیب انتقام میگیرم، تهمت می زنم و هزار کار دیگر می کنم چون هنوز در گذشته ام. »
پرهیز ار تداعی معانی،خاطرات و خطورات و سیالیت آگاهی
وی افزود:« عرفان از ما میخواهد که وجودمان را مانند جسممان، که تنها در زمان حال زیست می کند، نماییم. البته شکی نیست که برای این که ادامه زندگی بدهیم، به وقت و به قدر ضرورت، گاهی به گذشته و گاهی به آینده نیز نظر می کنیم. این زندگی اینجائی و اکنونی در واقع ما را نیرومند تر میکند برای رسیدن به آن هدفی که خواهم گفت آن هدف چه باید باشد. البته یک سری پدیده ها دیگر هم هست که ما را از زندگی اینجایی و اکنونی باز می دارند، به همین علت است که گفته اند دنبال تداعی معانی نباشید. سوار سیاله ی آگاهی خودتان نشوید. به خاطرات و خطوراتتان میدان ندهید. (خطورات را معمولاً برای آینده به کار میبرند و خاطرات را در مورد گذشته) وقتی متوجه شدید که در دامن خاطرات و خطورات ، یا تداعی معانی یا سوارشدن بر موج آگاهی گرفتار شدید(این سه، سه چیز مختلف هستند و با هم فرق دارند.) فورا توقف کنید چرا که این سه چیز، وجود آدمی را منشعب و چند تکه می کند و مانع تمرکز او می شود.»
تاکید بر سکوت در آموزه های عارفان
ملکیان با اشاره به این که عارفان آدمی را به سکوت دعوت می کنند، گفت: « از این بالاتر میبینیم که عارفان به ما میگویند که تا میتوانی سکوت داشته باش و سخن را جز به قدر ضرورت و به وقت ضرورت نگو. اصل در زندگی باید حفظ سکوت باشد و تنها به وقت و به قدر ضرورت، و در زمانی که هیچ اضطرار و چاره ای نیست، باید سخن گفت.سکوت برای علمای ما و بر اساس فرهنگ سنتی ماقبل مدرن، چنان اهمیتی داشت که خیلی از مفسران قرآن، به تکلف افتادند که گناه به نظر آنها، لا یغفر موسی را توجیه کنند، چون در قرآن آمده که خدا به موسی گفت که «وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى» [سوره طه آیه ۱۷] در دستت چی داری؟ «قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى» [سوره طه آیه ۱۸] . وقتی خدا از او پرسید در درست راستت چیست باید تنها پاسخ می داد عصا. اما موسی می گوید عصاست، تکیه بر آن میزنم، با آن میزنم برگهای درختان را هم میریزم که گوسفندان بخورند، کارهای دیگری هم انجام می دهم؛ گویی موسی می خواست کنجکاوی خدا را تحریک کند که اگر بخواهد سایر کارها را نیز بگوید.»
وی افزود:«امام فخر رازی در مفاتیح الغیب و زمخشری در کشاف، موسی را سرزنش می کنند که چرا موسی حرف اضافی زده است؟ به او گفتند « وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَى» [سوره طه آیه ۱۷] باید فقط میگفت عصا. اگر خداوند می پرسید چرا عصا در دستت گرفته ای باید این پاسخ ها را می داد. در واقع این نشان می دهد که در فرهنگ وتمدن سنتی این که آدم باید به قدر ضرورت و به وقت ضرورت حرف بزند، اهمیت داشته است. اگر در آن دوره کسی از شما می پرسید که ساعت چنداست؟ شما در جواب تنها حق داشتید که فقط وقت را بگویید نه این که ادامه دهید مثلا دیرم هم شده؛چرا که این پاسخ از نظر آنان زائد بود. »
ملکیان با بیان این که از نظر عارفان سکوت نیز باعث تمرکز آدمی می شود، گفت:«شیعه و سنی از پیامبر(ص) نقل کرده اند که می گفتند: «إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعِینَ مَرَّهً می گفتند سخن گفتن زنگار بر دل من مینشاند و به این جهت من روزی ۷۰ بار از حرف زدن استغفار میکنم. از نظر ما که مسلمانیم سخنان پیامبر همه حق و برای هدایت بوده است اما خودشان چنین سخنی می فرمایند؛چرا که سخن گفتن زیاد، زنگار بر دل می نشاند و انسان را متشتت می نماید.»
نسبت به ارزش داوری های دیگران نسبت به خودمان بی تفاوت باشیم
ملکیان با اشاره به این که عارفان بر متمرکز شدن نسبت به ارزش داوری دیگران نیز تاکید کرده اند، گفت:«اگر من و شما به ارزشداوریهای دیگران بها بدهیم، حواسمان یک جا جمع نیست، لااقل حواسمان به دو چیز هست. یعنی وقتی میخواهیم کاری را انجام دهیم، هم به فکر این هستیم که چه نفع و ضرری دارد و هم به فکر این هستیم که دیگران چه فکری درباره ما می کنند.فرض کنید انجام کاری را مفید دانستیم اما از ارزش داوری دیگران نسبت به این کار بیمناک بودیم در اینجا البته مردد می مانیم.
قرآن برای این که نشان بدهد که آدمهائی که میخواهند از چند جا فرمان بگیرند چه وضعی پیدا میکنند می فرماید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَّجُلًا فِیهِ شُرَکَاء مُتَشَاکِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ» [سوره الزمر، آیه ۲۹] . در قدیم، وقتی برده داری وجود داشت، اگر شخصی پولش نمی رسید که برده ای را به تنهایی بخرد، در داشتن آن با چند نفر شریک می شد.این برده، مقداری از زمان را نزد یکی از آن ها و باقی اوقات را نزد شرکای دیگر بود. در واقع قرآن میگوید من برای شما مثال میزنم که نوکری را چند ارباب به طور اشتراکی بخرند و این اربابها با هم دائم نزاع دارند و هر یک از آن ها دستوری به آن نوکر می دهد. قرآن میگوید ببینید این نوکر و غلام چه وضعی دارد؟اگر نوکری، نوکر یک ارباب باشد، ولو این که این ارباب خشن و ستمکار باشد، تکلیف نوکر مشخص است؛ چرا که باید به دستورات ارباب خودش عمل کند.اما نوکری که چند ارباب دارد و آن ارباب ها خودشان اختلاف دارند، تکلیفش چیست؟ به حرف کدام یک از ان ها باید گوش دهد؟ »
وی افزود:« وقتی به ارزشداوریهای دیگران بها میدهید همین جور میشود. در هر حرکتی و هر سکنتی و هر سکوتی و هر سخنی و هر فعلی و هر ترک فعلی که دارید، باید چند حساب و کتاب بکنید؛ یکی سود و زیانی که برای خودتان دارد و یکی این که دیگران در مورد این کاری که می کنید آیا ارزشداوری مثبت دارند یا ارزش داوری منفی؟ این که گفته میشود که ارزشداوریهای دیگران نباید برای شما اهمیت داشته باشد برای این است که حداقل متمرکز میشوید و نیروی شما تنها صرف یک محاسبه می شود. اما ارزش داوریها! آن هم چه ارزش داوریهائی! ارزش داوری هایی که به تعبیر قرآن در خود آن هم اختلاف است. یکی می گوید این کار که انجام دادی خوب بود و دیگری می گوید بد و همه این ها البته باعث تشتت و پراکندگی وجود آدمی می شود.»
ملکیان ادامه داد:«در قرآن داریم که « وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَهَ لآئِمٍ » از ملامت هیچ ملامتکنندهای نمیترسند. در واقع به این معناست که ارش داوری دیگران درباره آن ها برایشان ارزشی نداد.»
ملکیان با بیان این که در اسلام و حتی در یهودیت بسیار گفته شده که نفاق و تزویر از کفر بدتر است، گفت: « این بدتر دانستن نفاق نسبت به کفر شاید به این دلیل است که در کفر الهیاتی، کافر یک دله است به این معنی که تصمیم گرفته که پشت به خدا کند؛ بر خلاف مومن که یک دله رو به سوی خدا کرده است.اما مشکل منافق در این است که در درونش نفقه است یعنی شکاف است.وقتی میگویند این منافق است یعنی در درونش شکاف وجود دارد.»
وی افزود:« انفاق یعنی شکاف فقر و غنی را از بین بردن، چون یکی از معانی باب افعال، از بین بردن معنای صیغه ثلاثی مجرد آن است. انفاق باب افعال از نفقه است و یعنی نفقه را از بین بردن؛ ما با انفاق، نفقه و شکاف اجتماعی را از بین میبریم. این نفاق و دوروئی انسان را از مجموع بودن بیرون میآورد. قرآن دائماً درباره منافقان نقل میکندکه وقتی با دوستانشان خودشان خلوت میکنند، یک جور حرف میزنند و وقتی به میان مؤمنین می آیند جور دیگری سخن می گویند. قرآن در اوایل سوره بقره درباره منافقین میگوید، «یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» [سوره بقره آیه ۲۰]. به نظر من این وضع دوگانگی منافقان در قرآن بسیار زیبا تصویر شده است. می گوید این ها مثل آدمی هستند که در بیابانِ شبِ زمستانیِ تاریکِ پر باران رعد و برقدار گیر کردند، یک برق که میزند دو قدم به جلو میروند، چون به اندازه دو قدم میبینند، به محض این که برق خاموش میشود دیگر نمیدانند که کجا بروند. منافقان وقتی مومنان را می بینند فعالیت ایمانی می کنند.چون این کارها را برای این که مردم ببینند، انجام می دادند. یک نوع تزویر و ریا در آن ها وجود دارد. این که این قدر میگویند یکپارچه باشیم و تزویر و ریا نداشته باشیم؛ اگر مجرمیم خالصاً مخلصاً مجرم باشیم و اگر هم مجرم نیستیم، خالصاً مخلصاً مجرم نباشیم، برای این است که آن شکاف و شقاق درونی را نداشته باشیم.»
وی ادامه داد:« در روان شناسی وقتی این شقاق درونی به حد بالایی برسد به آن اسکیزو فرنی می گویند. ما این اسکیزو فرنی را در سطح پایین تر در خود کم و بیش داریم. چون حضور و عدم حضور دیگران، در رفتار ما اثر دارد و این نشان می دهد که یک دله نیستم. در حالی که بچهها یک دلهاند.اما آن ها هم در طول زندگی یاد می گیرند که باید در حضور افراد یا عدم حضور افراد کاری را انجام دهند یا انجام ندهند. مثلا کودک در غیاب ما خرابکاری می کند اما به محض دیدن ما از آن کار دست می کشد. در واقع آن یک دلگی و خلوص کودک تدریجا ازبین می رود.»
هدف را فراموش نکنید اما نتیجه را به دست فراموشی بسپارید
به گزارش جماران ملکیان دربیان یکی دیگر از مواردی که سبب عدم تمرکز و مجموع نشینی می شود، گفت:«منتظر نتیجه گرفتن کار و کوشش، سبب شکاف و شقاق درونی می شود.فرض کنید که شما میخواهید به یک هدفی برسید. مثلاً میخواهید در کنکور دکتری مثلاً فلان رشته قبول بشوید. خوب مثل هر انسان عاقلی،باید تمام مقدمات لازم را برای قبول شدن آماده کنید. مثلا باید درس بخوانید، تمرین حل کنید، تکلیف انجام بدهید، و هزار کار باید بکنید تا این که بتوانید در کنکور موفق باشید. همه این کارها را میکنید ،که البته هیچ عیب و ایرادی ندارد، وارد جلسه کنکور میشوید، آن جا هم دقت میکنید، عجله نمیکنید، با طمانینه، با وقار امتحان را می دهید و بیرون می آیید. تا اینجا هیچ مشکلی ندارد. مشکل از آن جا شروع میشود که وقتی از جلسه امتحان بیرون میآیید، تا وقتی نتایج امتحان را بدهند، دائماً دغدغه دارید، که کی نتایج را اعلام می کنند؛ آیا قبول میشوم، آیا قبول نمیشوم؟»
وی اضافه کرد:«عارفان به ما میگفتند هدف را فراموش نکنید، اما نتیجه را به دست فراموشی بسپارید، چون نتیجه به دست تو نیست. منتظر نتیجه ماندن تمرکز را کم می کند هدفت این بود که در کنکور قبول بشوی، به اندازه لازم هم زحمت کشیدی.به محض این که که از جلسه کنکور بیرون آمدی، به کار بعدیت مشغول شو.»
ملکیان با اشاره به آیه قرآن، گفت:«خدا در قرآن به پیامبر گفته است که «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ» وقتی از یک کاری فارغ شدی به کار بعدی بپرداز.برخی از عارفان از این آیه چنین برداشتی داشتند. یعنی می گفتند نباید درگیر نتیجه کارمان باشیم؛ چرا که نتیجه همیشه آدمی را در آینده نگه می دارد و از زمان حال بیرون می کند. ضمن این که منتظر نتیجه بودن هیچ تاثیری در خود نتیجه ندارد. وقتی منتظر بودن هیچ تاثیری در خود نتیجه ندارد چرا وجودمان را از آن تمرکزی که لازم است دور می کنیم و منتظر نتیجه می شویم؟»
وی افزود:«سعی و تلاش آدمی شرط لازم برای موفقیت است اما شرط کافی نیست. میلیاردها عامل خارج از اختیار ما وجود دارند که باعث موفقیت یا عدم موفقیت می شوند. ما تنها باید سعی و تلاش خودمان را انجام دهیم و در باقی امور توکل کنیم. یعنی آن را بر دوش عالم بیندازیم. قرآن می فرماید: «فاذا عزمت فتوکل علی الله » . وقتی تصمیمت را گرفتی که کاری را انجام بدی نتیجه را به خداوند بسپار، چرا که نتیجه در اختیار تو نیست. آیا میشود گفت که هر که درس خواند در کنکور قبول می شود؟، نه، اگر همه دو میلیون آدمی که درکنکور شرکت میکنند، بیشترین حد درس را بخوانند، باز هم یک دهم آن ها در کنکور قبول میشوند، نه دهم آنها در کنکور عقب میافتند، چرا؟ چون اساساً شرط لازم برای موفقیت در کنکور و در هر کاری تلاش است، اما شرط کافی تلاش نیست، میلیاردها چرخ و دنده دیگر در عالم باید دست به دست هم بدهند تا تو قبول شوی .»
ملکیان با اشاره به بیتی از جامی گفت:«از رنج، کسی به گنج وصلت نرسید/ وین طرفه که بی رنج ، کس آن گنج ندید.میگوید که هیچ کس نیست که بگوییم لزوماً با رنج کشیدن به گنج میرسد، اما همه کسانی که به گنج رسیدند حتماً رنج کشیدند. این معنایش این است که رنج شرط لازم است اما شرط کافی نیست.تمام فعالیتهای عالم همین طور است، فقط عشق الهی و گنج محبت خدا و این ها نیست، همه چیز این گونه است که تلاش من، شرط لازم موفقیت است، اصلاً شرط کافی نیست خیلی چیزهای دیگر باید دست به دست بدهند تا موفقیت حاصل شود. از نظر عارفان منتظر نتیجه ماندن هم تمرکز را از آدمی سلب می کند.»
به مرگ بیاندیش نه به پس از مرگ
وی افزود: «عارفان به ما میگفتند که تنها در فکر مرگ باشید و نه پس از مرگ و این که بعد از مرگ چه خواهد شد؟ این که در اندیشه باشیم که پس از مرگ چه اتفاقی خواهد افتاد و بهشت و جهنم چه گونه جایی است، تمرکز را سلب می کند. هیچ عارفی نگفته است که به پس از مرگ بیندیشید بلکه همه می گویند در اندیشه مرگ باشید»
ملکیان با اشاره به سخن بودا گفت: «بودا میگفت که من نه خبر دارم از کجا آمدهام و نه خبر دارم که به کجا خواهم رفت، اما خبر دارم که در این مدت چه کار باید بکنم. این مهم است که در این مدت چه کاری باید انجام دهیم و گرنه چه سودی دارد که بدانیم از کجا آمده ایم و به کجا می رویم؟ باز به تعبیری که به علی ابنابیطالب نسبت میدهند، درسته «ما فاتَ مَضی وَ ما سیأتیکَ فَاَیْنَ؟ قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَین. فرصت میان دو عدم جای گرفته را این را دریاب. زندگی این جهانی فرصتی است که میان دو عدم جای گرفته است: عدم گذشته و عدم آینده. این فرصتی که در میان دو عدم نشسته است را در چنگ بگیر، عدم گذشته و عدم آینده چه سودی دارد؟»
وی افزود: «بودا می گفت از من سؤال درباره ماوراء الطبیعه نکنید؛ چون من نمی دانم و عمرم را هم صرف آن ها نمیکنم. من فقط میدانم که این جا چگونه میشود با درد و رنج کمتری زیست. من دنبال این هستم.از کجا بدانم که از کجا آمدهام، و به کجا خواهم رفت؟ من چه میدانم؟اگر میدانستم هم فرقی نمیکرد، چون باز هم همین زندگی را می کردم.»
خدا دردرون وجود انسان است و از او جدا نیست
به گزارش خبرنگار جماران وی ادامه داد:«این تمرکز در مراتب بالاتر،در عرفان، به جائی میرسد که میگویند خدا هم در درون خود تو است.به خاطر توجه به خدا از خودت دور نشو؛ خدا همین جاست.این اوج تمرکز کردن روی خود است. در نظریه عارفان نظریه خدای غیر متشخص و وحدت وجودی، میگویند خدا هم در درون آدمی است.
« ای نسخه نامه الهی که توئی ای آینه جمال شاهی که توئی
بیرون زتو نیست هرچه درعالم هست از خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی»
یا این که مولوی می گفت :
ای قوم به حج رفته کجائید کجائید معشوق همین جاست بیائید بیائید،
خدا موجودی نیست که برای توجه به آن مجبور به ادبار و پشت کردن به آن باشی بلکه خدا در درون آدمی است و این نهایت تمرکز است.در شعری منسوب به علی ابن ابی طالب(ع) آمده است که:اَتَزعَمُ اَنَّکَ جِرمٌ صَغِیرٌ وَفِیکَ انطَوَی العَالَمُ الاَکبَرُ »
آیا هدف غیر از نتیجه است؟ مخصوصا در مورد اموری که به خدا مربوط میشود؟ آیا هدف ما از زندگی مرگ است؟