هنر و تناقضهای حل ناشده
مصطفی ملکیان در باب پرهیز از تناقض و ناسازگاری گفته است: «اولین مؤلفهی عقلانیت نظری این است که ما در مقام عقیده، رای و نظر چنان مشی بکنیم؛ چنان سلوک بکنیم که تا آنجا که میتوانیم مرتکب تناقض نشویم، تا آنجا که میتوانیم قواعد منطقی را زیر پا نگذاریم... اولین شرط عقلانیت نظری این است که آدم در درون مجموعه آراء و نظراتش یک Consistency، یک سازگاری منطقی برقرار باشد. یعنی عقایدش با یکدیگر هیچ تعارضی نداشته باشند...»[عقلانیت و زندگی عقلانی، مصطفی ملکیان]
اما آنچه برایم جالب آمد این بود که شفیعی کدکنی معتقد است، تناقضهای حلناشده، سرچشمهی خلاقیت هنری است. تناقضهای نظری و تعارضهای عملی گرچه تحلیلبَرنده و جانفرسایند و آرام آرام آدم را میخورند و میپوسانند(مولانا: ازتناقضهای دل پشتم شکست...)، اما انگاری چراغ هنر و آفرینشگری را فروزان میدارند. با درک این دقیقه، دیگر نیازی نیست متکلّفانه سعی در سازوارکردن اندیشههای شاعران و هنرمندان داشته باشیم. شاعران و هنرمندان، غالباً بندهی احوالاند و حال را هر وقتی صفتی است. ناسازواری یا فقدان تلائم گرچه ازمنظر فلسفی و اندیشگی عیب بس بزرگی است اما در شعر و هنر سرچشمهی زایندگی و خلاقیت است.
استاد شفیعی این اشارت ژرف را در خلال سخن گفتن از اخوان ثالث طرح میکند. این شما و این شفیعی کدکنی:
{در این لحظه هیچ تردید ندارم، که هر هنرمندِ بزرگی، در مرکز وجودی خود، یک تناقض ناگزیر دارد. تناقضی که اگر روزی به ارتفاع یکی از نقیضین منجر شود کارِ هنرمند نیز تمام است و دیگر از هنر چیزی جز مهارتهای آن برایش باقی نخواهد ماند. کشف مرکز این تناقضها، در هنرمندان، گاه بسیار دشوار است و چنان که جای دیگر بحث کردهام، خاستگاه این تناقض همان «ارادهی معطوف به آزادی» است که در کمون ذات انسان به ودیعت نهاده شده است.
خلاقیت هنری، چیزی جز ظهورات گاه گاهِ این تناقض نیست. خیام، جلال الدین مولوی، حافظ و حتی فردوسی گرفتار این تناقض بودهاند. ناصر خسرو کوشیده است که این تناقض را، آگاهانه، حل کند ولی ناخودآگاه از گوشه و کنار هنرش این تناقض خود را نشان میدهد.
محور این تناقض وجودی هنرمندان میتواند از امور فردی و شخصی سرچشمه بگیرد و میتواند در حوضهی امر تاریخی و اجتماعی و ملی خود را بنمایاند و حتی در ورای مسائل تاریخی و اجتماعی و ملی در حوزهی الاهیات هم این تناقض خود را نشان میدهد. اتفاقاً بهترین نمونههای این ظهورات به هنگامی است که این تناقض در میدان الاهیات خود را جلوهگر میکند. خیام، حافظ و مولوی میدان اصلی هنرشان در تجلی تناقضهای الاهیاتی ذهن ایشان است. به همین دلیل آنها که در تفسیر شعر حافظ کوشیده اند با رفع یکی از دوسوی تناقض شعر او را تفسیر کنند (الحادی محض یا مذهبی خالص) دورترین درک را از شعر او داشتهاند.
شاید یکی از عوامل اصلی عظمت هنرمندان، همین نوع تناقضی باشد که در وجود ایشان خود را آشکار میکند.
اخوان ثالث، از این لحاظ هم نمودار برجستهای بود از یک هنرمند بزرگ که چندین تناقض را، تا آخر عمر، در خود حمل میکرد و خوشبختانه هیچ گاه نتوانست خود را از شرّ آن نجات بخشد.
در ارتباط با اکنون و گذشتهی ایران، که برای او تجربه ناپذیر بودند، او همواره گرفتار نوعی تناقض بود....
این تناقض، درحوزهی الاهیات هم به زیباترین وجهی در شعر او خود را نشان میدهد. در شعر بیمانندِ «نماز»:
مستم و دانم که هستم من
ای همه هستی زتو آیا تو هم هستی؟ («نماز»)
که در یک آن، به نفی و اثبات یک چیز میپردازد...
من اگر متجاوز از یک ربع قرن، زندگی او را از نزدیک ندیده بودم و در احوالات مختلف با او نزیسته بودم، امروز فهم درستی از شعر حافظ نمیتوانستم داشته باشم. اخوان، مشکل شعر حافظ را برای من حل کرد، بیانکه سخنی در باب حافظ، یا توضیح شعرهای او گفته باشد. من از مشاهدهی احوال و زندگی اخوان متوجه این نکته شدم که چرا حافظ «خرقهی زهد» و «جام می« را «از جهت رضای او» باهم میخواسته است....
اکنون میفهمم که چرا در دورهی سلطهی ژدانف، ادبیات و فرهنگ شوروی به انحطاط گرایید، زیرا در آن ایام، به این تناقض که محور هنرهاست، نمیخواستند میدان بدهند و میگفتند: باید یکی از دو سوی این تناقض به نفع ایدوئولوژی حزب مرتفع شود و نمیدانستند که ارتفاع یکی از دوسوی این تناقض به معنی پایان یافتن خلاقیت هنری است.
به زبان ساده، میتوانم بگویم که هیچ شعر حزبی یا مذهبی خالص، تاکنون ندیدهام که ارزش هنری هم داشته باشد. بیگمان اگر شعر مذهبی – که ارزش هنری داشته باشد – یافت شود، به ناگزیر صبغهای از عرفان و گاه زندقه در آن وجود دارد و این لازمهی خلاقیت هنری ست.
من این نکته را از زندگی با اخَوان آموختم.
------------------------
[با چراغ و آینه، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، چاپ سوم، 1390، ص 550 تا 553]