محمد بن محمد غزالی طوسی (د 505 ق) هم در احیاء علوم الدین و هم در کیمیای سعادت برای نمونه حکایتی را برای خلق خوش یا خوش خویی آورده است. این حکایت متعلق است به حضرت رضا علیه السلام. مادر ایشان از کنیزان آفریقایی و سیه چرده بود و به همین جهت رنگ رخ ایشان هم به تیرگی گراییده بود. چنانکه با طبقات موالی (بردگان) یا اقوام دیگر امکان اشتباه پیش می آمد. حکایت بدین قرار است:
«على بن موسى الرضا (ع) را رنگ سیاه بود، و بر در سراى وى اندر نیشابور گرمابه اى بود که چون اندر گرمابه شدى، خالى بکردندى. یک روز گرمابه خالى بکردند و وى اندر گرمابه شد، و آن گرمابه بان غافل ماند.
روستایى فرو گرمابه شد، وى را دید پنداشت هندویى است از خادمان گرمابه. گفت: «خیز، آب بیاور.» بیاورد. دیگر گفت: «خیز، گل بیاور.» بیاورد همچنین وى را کار همى فرمود، و وى همى کرد.
چون گرمابه بان باز آمد، و آواز روستایى شنید که با وى حدیث مى کرد، ترسید و بگریخت. چون به درآمد، گفتند: «گرمابه بان بگریخت از بیم این واقعه.» گفت: «بگو مگریز، که جرم آن را بوده است که تخم به نزدیک کنیزکى سیه بنهاد!» (کیمیاى سعادت، ج2، ص 25 و 26)